سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پرسیده ای چگونه ام ای یار ، خسته ام
بسیار ناشکیبم  و  بسیار خسته ام

اقرار می کنم که دراین شهر ناگزیر
از هرچه در گریز به انکار خسته ام

در زل زدن به چشم پریزاد قصه ها
با چشمهای هیز شرربار خسته ام

در ملتقای فصل جنون خیز عاشقی
از هرچه خفته غافل و هشیار خسته ام

از هر که رنگ می کند و رنگ می شود
وز هرچه غایب است و پدیدار خسته ام

از نابکار مفتی مفلوک مفتخوار
وز رند نانجیب ریاکار خسته ام

عمری به اختیار دل مانده در غبار
در زیر بار سنگی ادبار خسته ام

شاید که مرگ فرصت آرامشی دهد
یکدم مرا کز این همه تکرار خسته ام.




تاریخ : شنبه 96/5/7 | 7:54 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر