سفارش تبلیغ
صبا ویژن


مُرد در باغ وحش فیل بزرگ
که به مانند کوه بود سترگ

همه از مرگ او پکر بودند
صاحب آه و چشم تر بودند

یک نفر آن میانه از همه بیش
بود گریان و غصه دار و پریش

ناله می کرد و جامه جر می داد
کت خود در ادامه جر می داد

سخت می کوفت بر سر خود مشت
داشت از غصه خویش را می کشت

یک نفر رفت بهر دلداری
گفت: با فیل نسبتی داری؟

بود آیا رفیق و یار تو را؟
که چنین کرده بیقرار تو را؟

مرد لب باز کرد و گفت به غیر
من و با فیل آشنایی؟ خیر

لرزه افتاده زان سبب به تنم
که در این باغ وحش گور کنم!

حفر قبرش وظیفه ی بنده ست
تا ابد دور از لبم خنده ست

بهر    این    زار زار می گریم
مثل     ابر بهار       می گریم.




تاریخ : دوشنبه 96/9/6 | 11:18 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر