سفارش تبلیغ
صبا ویژن


افسوس کلاغها نمی دانند
گیرایی واژه های لالم را
ورنه به ورق ورق گل این دشت
با رنگ بهار می نوشتم باز
تعبیر ترانه های کالم را
***
من پوپک مست عاشقی بودم
کز حنجره ام بهار گل می کرد
هر نغمه که می سرودم از ماندن
در وسعت سینه ی پرستوها
صد ساقه ی اشتیاق می رویید
وان ساقه هزار بار گل می کرد
***
پاییز فرانخوانده ای آمد
بیچاره  پرنده هام کوچیدند
در حسرت گرمی گل خورشید
یکباره بنفشه هام پوسیدند
***
من ماندم و داغ سهره ای تنها
کاو را به فریب باغها بردند
مجموعه ی نغمه های شادش را
از جنگل ما کلاغها بردند
***
گفتند مرا که در لجنزاران
چونان جسدی به خاک بسپارم
اندیشه ی پاک پایمالم را
قربانی جلوه ی خزان سازم
سوسنبر و یاس و پامچالم را
خامند کلاغها نمی فهمند
چندی است که آفتاب هم دیگر
با سایه نمی برد ملالم را
***
خامند کلاغها نمی فهمند
بر پله ی رنج بود اگر دیدم
معنای عروج را کمالم را
خامند کلاغها نمی فهمند
پرواز به حیطه ی خیالم نیست
اینسان که شکسته اند بالم را
چندی است که از کران خاموشی
اشباح ز شعله رسته می ریزند
خاکستر مرده ی فراموشی
تا محو کنند اشتعالم را
***
می میرم و خود نمی پذیرم نک
مضمون گذشت ماه و سالم را
در پرده ی زندگی زوالم را
***
گویند به استحاله دل خوش کن
گویی که ندیده اند حالم را!




تاریخ : دوشنبه 98/7/15 | 7:51 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر