سفارش تبلیغ
صبا ویژن


(به مناسبت سالروز تولدم بیست و پنجم دی ماه ـ 1337 ـ و از زبان فرزندانم در این روزها که حال هیچ کس خوب نیست.)
***

امروز     که    سالروز    میلاد من است
از   اهل ادب  کجا کسی  یاد من است

تبریک   یکی    نگفت    این   واقعه   را
جز غم که رفیق راه وهمزاد من است!
***
دستهای پدرانمان را می بوسیم
با تفرعنی کودکانه
در روزی که
به نام عشق رقم خورده ست
تاب نگاه کردن
به چشمهای پدرانمان را نداریم
از بسکه در روزمرّگی هامان
روز مرگ پدر را
تجسّمی رذیلانه بخشیده ایم
تا شاید
گره گشای کارهامان شود
یک کلوخ خانه
یا کارخانه
یا هرآنچه میراث از آنها می ماند
***
روز میلاد پدر را جشن می گیریم
تا بزرگ شدنهامان را
به رخ زمین و زمان بکشیم
و با شاخه گلی سرخ
یا خودنویسی
یا شیشه عطری ارزان قیمت
یا هرآنچه توانمان به خریدش هست
به تحقیر بودنمان
رنگ افتخار ببخشیم
***
گره بر ابرو میفکن پدر
که من
تا آخرین پلّه ی این آب انبار پیر
بر گرده ی احساسات تو سوارم
و سایه های روی دیوار ذهنم را
به هم گره می زنم
تا شعور مندرسم
نام تو را از یاد نبرد
***
به مرامی زلال
کلاهم را
بر سر عصای فرتوت تو می گذارم
که بر دیوار اتاق
خستگی هایش را خمیازه می کشد
و خاطره های نگفته ی سالیانش را
در کوچه های تنگ دلواپسی
در سایه سار رخوت چناری پیر
در ترجیع بند زنجموره های مادرم
مرور می کند
***
کاش می توانستم
چون کودکی هایم
در پناه بادبادکی رموک
لباسهای نیمدارم را اتو بکشم
و شقّ و رق
راه بروم در خیابانهای ناپیموده ی ذهنت
 و تو حکیمانه بگویی:
از جنس زمین و زمان هم که نباشی
باز عطر تنت
بوی خاک می دهد
***
روز میلادت مبارک پدر
که پایمردی در عشقی پدرانه را
حتی به اندازه ی لبخند ملیح کودکم
از تو نیاموختم.




تاریخ : سه شنبه 98/10/24 | 11:47 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر