سفارش تبلیغ
صبا ویژن


(برگردان منظوم دوشعر از ویکتورهوگو)
"""""""""""""""""""""""""""""""""""
(1)
به پروانه ی آسمانی چنین گفت
گل سرخ و زیبا
تو مگریز از من
که هریک جدا سرنوشت است ما را
*
به جا مانده اینجا من و می روی تو
به پرواز
آنجا که دلخواه باشد
به آنجا که در جمع گلهای عاشق
تورا راه باشد
*
تو آزادی و من اسیر زمینم
ولی کاشکی می توانستم ای دوست
که پرواز تو در دل آسمان را
کنم با نفسهای خود عطرآگین
چه سازم که خود در توان نیست اینم
تو از پیش من می گریزی و باید
به جای خود استاده تنها دراین دشت
و چرخیدن سایه ات را ببینم
*
مرا همچو خود شوق رفتن بیاموز
گریزان من
آه ، پروانه ی پاک
و یا از برای شکوفایی عشقمان باش
-چون ریشه درخاک
(2)
دشت پهناور به کوهستان کاهل گفت:
آیتی از زندگی بر چهره ی مسخت هویدا نیست
روز و شب سیلی خور باد است رخسارت ...
در همان هنگام
مردمان با شاعری گفتند:
روز و شب بر چنگ خود خم گشته در فکری
به چه کار آید وجود تو؟
آسمانی ابر بی بار است اشعارت ...
*
گفت کوهستان جواب دشت را باخشم:
این منم کز خاک تو می آورم بیرون
خوشه های خرّم و سرسبز
با دم سردم ملایم می کنم گرمای سوزان را
راه را بر ابرهای مست توفانزا
که شتابانند در پرواز
می بندم
با سرانگشتان خود در هیئت بهمن
برف را می آورم آنگاه
از نوک پستان خود جوباری از نقره
می فرستم جانب گلبوته های تو
*
در همان هنگام شاعر گفت با مردم
مهلتی تا سر نهم بر دستهای خویش
خود نمی بینید کز سرچشمه ی قلبم
می جهد آبی گوارا چون عسل شیرین
تا که در کام بشر معدوم سازد تشنگی ها را
تا که دریابند مردم زندگی ها را.
                                کاشان-زمستان 1363شمسی.




تاریخ : یکشنبه 98/11/13 | 7:19 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر