سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با دلی سرشار از نفرت که با ما بود

واحه ها را می نوردیدیم

جاده مثل سقزی کشدار

کش می آمد زیر پاهامان

روی خط ناامیدی راه می رفتیم

***

آسمان یکریز می بارید می بارید

دسته ی چتری فقط در دستهامان بود

زیر باران اسیدی راه می رفتیم

***

ابرها تصویرهای وحشت و تردید

زیر بار رعد وبرق آسمان مرعوب

جنگل افرای پیش رویمان

می سوخت در آتش

ما شتابان در مسیری سرد و دهشتناک

بی که تابد سوسویی از ماه می رفتیم

***

مقصد ما شهر نه

کابوس جایی در فراسو بود

ما دو کژدم واره خصم هم شکار هم

طبق قانون غریزی راه می رفتیم

با دلی سرشار از نفرت که با ما بود

در کنار هم

نه دوشادوش...با اکراه می رفتیم

دوزخی از دور پیدا بود

ما بدانسو در گریز از هرچه زیبایی

چابک و دلخواه می رفتیم!




تاریخ : سه شنبه 91/1/29 | 4:29 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر