سفارش تبلیغ
صبا ویژن


چو بهار آید ، چو نگار آید ، طرب و شادی به کنار آید ، ز یمین آید ، ز یسار آید
سخن از حسنت به شمار آید ، غزل از طبعم به نثار آید...

سپری گشت ای مه دلبندم ، چو دی و بهمن مه اسفندم ، بنگر بر لب گل لبخندم
که رها از غم ، یله از بندم ، همه شادم زان که بهار آید...

می نوشین ساقی اگر داری ، ز ره الفت ز ره یاری ، بفکن در ساغر ما آری
که چو فروردین گذرد باری ، می و میخانه به چه کار آید؟...

چو گل و سبزه دمد ازهرسو ، به سر هر گل زسر هر جو،بپرد بلبل بجهد آهو
به تمنای تو مه دلجو ، به لبم اینگونه شعار آید:

شده باغ ازجلوه ی فروردین ،چوپرطاووس بهار آیین ،همه جاخرّم همه جا رنگین
تو بیا ای گل به برم بنشین ، که دلم را صبر و قرار آید.




تاریخ : یکشنبه 98/10/29 | 7:43 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

آید بهـــار خــــرّم و خالی است جــای گل

یــارب کجاست قافلــه ی مشکسای گل؟


از دستبــرد رهــــزن بـــاد خــــزان مگــــر

آسیب دیـــده یــوســف نیکــو لقــای گل؟


دیشب به بـــاغ زمــزمــه کردیم تــا سحر

مــــن از بـــرای بلبــل و بلبــل بـــرای گل


تا ســرخ رو دوبـــاره بـــر آیــد ز تیره خاک

خــــونــم ز دیـــده متّصـــل آید به پای گل


کمتر ز سنگ خـــاره مخوانش بـــه روزگار

آن دل که نیست شعله ور از ماجـرای گل


بیگانـــه اسـت بــــاد صبــــا نیــز پیش ما

وقتــی خبــر نمـــی دهـد از آشنــای گل


بیــرون ز دل نمی رود آری ولای دوسـت

از ســر بـه در نمی شود آری هـوای گل.




تاریخ : یکشنبه 98/10/29 | 5:42 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

ای خفتـــــه در سکوت شبانگاهی

بیدار در سکوت شبانگاهم

همـــراه گریـــه هــای ملالـــت بار

همراز درد و همسفـر آهم

***

ای شاهکار بکر خداوندی

این جا دلـــــم به یـــاد تو می لرزد

در وا نکردم از غم تنهایی

خوابم هـــزار حلقــــه چو بر در زد

***

بازآ دوباره تا که بهاران را

باز آوری به شهــــر و دیــــــار من

تنها تویی تو قاصد آزادی

تنها تویی نــــویــــد بهــــــار من

***

اینجا کسی نه فکر غزلخوانی

اینجا کسی نـــه بر سر دلداریست

اینجا به گــوش عاشق آزادی

تکـــرار حـــرف بنـــد و گرفتاریست

***

عــزم سفـــر دوبــــاره نخواهم کرد

شاید بیایی ای به سفر رفته

آنک بیـــا که کاســــه ی صبـــر من

ای یار همپیاله به سر رفته

***

شعرم حکایت غم و اندوه ست

غمنامــــه ای بــه وسعـــت تنهایی

تکتاز شهر قـول و غزل گردم

گویند اگر دوبـــــاره تـــــو می آیی.

(*ســــروده ای از دهــــــــه ی 60 )





تاریخ : جمعه 98/10/27 | 7:35 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


(به مناسبت سالروز تولدم بیست و پنجم دی ماه ـ 1337 ـ و از زبان فرزندانم در این روزها که حال هیچ کس خوب نیست.)
***

امروز     که    سالروز    میلاد من است
از   اهل ادب  کجا کسی  یاد من است

تبریک   یکی    نگفت    این   واقعه   را
جز غم که رفیق راه وهمزاد من است!
***
دستهای پدرانمان را می بوسیم
با تفرعنی کودکانه
در روزی که
به نام عشق رقم خورده ست
تاب نگاه کردن
به چشمهای پدرانمان را نداریم
از بسکه در روزمرّگی هامان
روز مرگ پدر را
تجسّمی رذیلانه بخشیده ایم
تا شاید
گره گشای کارهامان شود
یک کلوخ خانه
یا کارخانه
یا هرآنچه میراث از آنها می ماند
***
روز میلاد پدر را جشن می گیریم
تا بزرگ شدنهامان را
به رخ زمین و زمان بکشیم
و با شاخه گلی سرخ
یا خودنویسی
یا شیشه عطری ارزان قیمت
یا هرآنچه توانمان به خریدش هست
به تحقیر بودنمان
رنگ افتخار ببخشیم
***
گره بر ابرو میفکن پدر
که من
تا آخرین پلّه ی این آب انبار پیر
بر گرده ی احساسات تو سوارم
و سایه های روی دیوار ذهنم را
به هم گره می زنم
تا شعور مندرسم
نام تو را از یاد نبرد
***
به مرامی زلال
کلاهم را
بر سر عصای فرتوت تو می گذارم
که بر دیوار اتاق
خستگی هایش را خمیازه می کشد
و خاطره های نگفته ی سالیانش را
در کوچه های تنگ دلواپسی
در سایه سار رخوت چناری پیر
در ترجیع بند زنجموره های مادرم
مرور می کند
***
کاش می توانستم
چون کودکی هایم
در پناه بادبادکی رموک
لباسهای نیمدارم را اتو بکشم
و شقّ و رق
راه بروم در خیابانهای ناپیموده ی ذهنت
 و تو حکیمانه بگویی:
از جنس زمین و زمان هم که نباشی
باز عطر تنت
بوی خاک می دهد
***
روز میلادت مبارک پدر
که پایمردی در عشقی پدرانه را
حتی به اندازه ی لبخند ملیح کودکم
از تو نیاموختم.




تاریخ : سه شنبه 98/10/24 | 11:47 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


صدو هفتاد و شش کبوتر عشق
که در آن شامگاه کشتــه شدند

در پنـــاه خــــدا اگــــر بـــودنـــد
ز چه رو بی پنــاه کشته شدند؟

آه  از آن نخبـــگان کــاردرســت
که به یک اشتباه کشته شدند

بـــامـــداد شبــانگـــه شومی
کان جـــوانان ماه کشته شدند

یــــادم ایـــن آیــه آمد از قرآن:
به کدامین گنــاه کشته شدند؟




تاریخ : دوشنبه 98/10/23 | 2:15 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

رقص امواج در بزم ساحل

یاد عشق تو را زنده می کرد

مرغ توفان به حال دل من

بر سر موجها خنده می کرد

*

باد بود و من و خشم دریا

مرغ توفان و موج خروشان

خاطرم بود آشفته ...غمگین

چشمه ی چشم من نیزجوشان

*

نقش پای تو بر ماسه ها بود

مونس حال آشفته ی من

سینه را مشت می زد پیاپی

آرزوهای ناگفته ی من

*

ناگهان موج گسترده دامن

در تلاطم به ساحل در افتاد

نقش پای تو را کرد پنهان

فکر دیگر مرا در سر افتاد

*

تا مگر طعمه ی آب گردم

خویش را تا به گرداب بردم

موجی آمد گرانپای وجوشان

باز هم دست ساحل سپردم

*

مرگ هم در گریز است از من

موج با من سر جنگ دارد

خود چه کردم که آغوش دریا

از پذیرفتنم ننگ دارد؟




تاریخ : شنبه 98/10/21 | 11:42 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر



هر چند در  سوگ  تو   سردار
دلها  عزادار   و    غمین   شد
همبستگی       آورد     نامت
خون  تو    وحدت آفرین   شد
*
از  قطره    قطره  خون   پاکت
شد   نخل  وحدت      بارورتر
از       اتحاد      مردم        ما
مبهوت   دنیا   شد   سراسر
*
از    بعد  خون    سید  عشق
در  کربلا  در    یوم     عاشور
خونی    نکرده   همچو خونت
اسلام    را  در   دهر    منصور
*
سردار    دلها !  کرد      تاریخ
ز   امروز     تا      روز    قیامت
با خون سرخت جاودان  سبز
در   دفتر خود   یاد   و  نامت.




تاریخ : سه شنبه 98/10/17 | 2:5 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


ای تو سردار همه خوبی ها
همه جا یار همه خوبی ها

قاسمت نام ودلت بیدار است
قاسم جنّت ونارت یار است

نیروی قدس سپاه ازتورسید
به جهانی همه سرشارامید

برتو اطلاق «شهید زنده» ست
که بسی معتبر و ارزنده ست

شاهد قدرت فرماندهی ات
رزم و اندیشه و هم آگهی ات

لشکر فاتح ثارالله است
که به میدان رشادت ماه است

خاک «رابر» که تورا پرورده
فخر برنام شریفت کرده

چه به سوریه چه درخاک عراق
لرزد از جلوه ی نام تو نفاق

تا که فرمان تو جاری شده است
داعش از بیم فراری شده است...

دوش درحلقه ی صاحب نظران
گذران بودم واز دل نگران

دیدم آنجا همه گویند مدام
نه به اکراه که باشوق تمام

هست سردار سلیمانی ما
فخر کرمانی و ایرانی ما

اوکه سردار رشید وطن است
افتخار همه ی مرد و زن است

بازوی رهبری و  یار نظام
که سرافراز از او شد اسلام

دل من نیز که مشتاقش بود
گفت با شعر به  سردار درود
***
قهرمانا! خبر امروز رسید
که شدی عاقبت کار شهید

گر شهادت نه تورا بود نصیب
بود ای  شیر سرافراز  عجیب

رفتی اما همه جا نام توهست
دل خوبان همه در دام تو هست

با شهادت تو رسیدی به مراد
یاد و نامت نرود هیچ ز یاد

تو به خیل شهدا پیوستی
لیک در یاد و دل ما هستی

تا که افلاک و زمین است به سیر
ای که بودی همه جا باعث خیر

رسد از مردم آزاده پیام
بر تو ای زنده ی جاوید سلام.




تاریخ : جمعه 98/10/13 | 10:2 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

حریم پاک گل را پاسدار است

که در هر گام جویای بهار است


سمن را آب ورنگ ولطف اونیست

ز نسل لاله های داغدار است


نسیم از بوی او مست است گویی

که اینسان نغمه خوان درکوهساراست


قناری های محبوس قفس را

نوید رجعت سبز بهار است


به دلهای پریشان از غم عشق

نوید زندگی بخش قرار است


افقها را به پویش همچو شاهین

غزلها را به گویش چون هزار است


دلی با وسعت دریاست او را

که با دریادلان همواره یار است


از آن سرچشمه ی سیال هستی

نصیبی با دل امیدوار است.





تاریخ : سه شنبه 98/10/10 | 10:45 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

از این دیار هزاران فریب باید رفت

به جستجوی دهستان سیب باید رفت


نهان ز دیده ی شبگردهای ناهنجار

به سوی محفل یاران طیب باید رفت


ز غمسرای کلاغان شوم آدمخوار

به باغ بلبلکان نجیب باید رفت


پی علاج دل خسته از هزاران داغ

ز دام رسته سراغ طبیب باید رفت


ز بعد چند صباح آشتی به جبر زمان

شکست خورده ومحنت نصیب باید رفت


به شوق دیدن روی ملازمان قدیم

ز شهر فاصله های عجیب باید رفت


نشان صبح قریبی است در افق پیدا

شتاب کن ز دیار غریب باید رفت.




تاریخ : شنبه 98/10/7 | 10:28 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
مطالب قدیمی‌تر >>