سفارش تبلیغ
صبا ویژن


مادر  دوباره رخت عزا کرد بر تنش
ایران به خون نشست و دلم سوگوار شد

گلهای پرپرند در آغوش موجها
ای وای باز رنگ خزانم بهار شد

هر روز روز حادثه هر ماه ماه رنج
پیوسته غم به گرده ی ایران سوار شد

پایان این مصائب و این رنجها کجاست؟
هر لحظه سروها هدف انفجار شد

چشمی که بود چشمه ی انوار سرمدی
در گردباد حادثه ها پر غبار شد

آتش گرفته است سراپای کشورم
زین داغها که در دل او بیشمار شد.




تاریخ : پنج شنبه 101/6/31 | 4:44 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


یک اربعین نه
اربعین ها رفت
باغ شهادت لاله پرور شد
دلهای عاشق در مسیر کربلای نور
همبال با طوف ملائک
شعله ورتر شد
آن سروهای سبز را کز پا در آوردند
اهریمنان در قتلگاه روز عاشورا
بالید در بستان سرسبز جوانمردی
هریک تناور شد
تاریخ را باغ مصوّر شد
***
اصغر گلی نشکفته در جنّات تجری تحتهاالانهار
اکبر کنار چشمه ی کوثر صنوبر شد
یک اربعین نه
اربعینها رفت
تا کربلا این مصحف گلفام شیدایی
منظومه ی مفتوح دانایی
تا حشر جاویدان لوای عشق مظهر شد
یک شمّه زان مقتل
ـ همان منظومه را بر گوش دل خواندم
دنیا و عقبایم معطّر شد.




تاریخ : سه شنبه 101/6/22 | 8:36 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

یک عمـــر در محـــرّم دوران زنــدگی

گفتیم یــاحسین ونبودیم بــا حسین 

 

صدسال هم اگر گذرد با همین روال

جان حسین فاصله داریم تـا حسین.




تاریخ : دوشنبه 101/6/21 | 5:52 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

در اربعین شاه شهیدان

جبریل نکته ای ز خدا گفت


تا سوگوار گرد هم آییم

«حبّ الحسین یجمعنا» گفت.




تاریخ : پنج شنبه 101/6/17 | 12:47 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


چشم انتظار لطف باران
چون تکدرختی در کویرم
رخصت بمانم یا بمیرم؟
??
ای در دل شب گل سپیده
شادم که به شهر آرزوها
نوبت به من و دلم رسیده
??
یک جرعه آبم کس نبخشید
در فصلهای تشنه کامی
ای عشق  ِ حامی!
??
پر خروشم هماره در جوشم
مثل یک رود مثل یک دریا
لحظه های سکوت را غوغا
??
ای آفتاب روشن عشق
وقتی نمی تابی حقیرم
موهوم و تاریکی پذیرم
??
می کشد سوی خود مرا عشقی
کز تو دارد نشانه ای پیدا
پاک و صادق شبیه یک رؤیا
??
در چنبر نازکدلی ها
احساس تردی نیستم بیش
ای عشق  ِ درویش!
??
با حضور تو هرچه هست اینجا
مثل یک فصل شادی ابدی ست
عشق ای آفتاب نامیرا!
??
دستی نگفت از مهربانی
بگذار دستت را بگیرم
ای عشق  ِپایان ناپذیرم!
??
در موسم عبور تو گل کرد
باغ خزان رسیده دوباره
ای آفتاب و ماه و ستاره!
??
رمز تولد غزل
لحظه ی ناب شعری
مثل کتاب شعری
??
زیباترین ترنّم بارن
در دشتهای باور مایی
عطر نجیب خاطره هایی
??
با تو تموم لحظه ها
خاطره ی بهاره
شاد و ترانه باره
??
در فرصت نجیب شکفتن
پیوند آب و سبزه و نوری
رنگین کمان باغ بلوری
??
از پرتو خیال تو روشن
پیوسته چلچراغ نجابت
افرای سبز باغ نجابت.




تاریخ : سه شنبه 101/6/15 | 12:13 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


      (به یاد والدین مرحومم)

پدر  در   ماه  شهریور  ز  دستم  رفت   و  مادر هم
کنارم   همدم   و   حامی   نماند   و   یار و یاور هم

به   بستانی  که   آبش  بود  از  سرچشمه ی معنا
مرا   خشکید   نخل    بارور    ،    سرو    تناور هم

به سر چتر همایم  سایه افکن  بود  و  در تن جان
به ناگه رفت از تن جان شیرین ، سایه ی سر هم

دریغا     کز      هجوم       هرزه باد      نامرادی ها
سحر در محفل رندان سبو بشکست و ساغر هم

نه تنها ساقی از غم جای اشک از دیده خون بارید
گریبان   چاک    نالیدند     سرمستان    دیگر هم

چو   شاهین   اجل  آمد  فرود  از عرش برق آسا
به  هم  بشکست  پای  قمری  و  بال  کبوتر هم

به  سوگ  آن دو گنج شایگان  در این خراب آباد
به  همراهم  برادر ناله ها سر کرد و  خواهر هم

دریغا گویشان  هر  چند  ماندم  ،  شکر  ایزد  را
که  در  پیوند  با  آنان  امیدم هست و باور هم

الهی  در    قصور     باغ    جنّت   رزقشان   بادا
غذا  از  لحم طیر  و  آب  از  تسنیم  و کوثر هم

از   الطاف   الهی   همجوار   آن  دو   گوهر   باد
رسول الله  و  امّ المؤمنین ، زهرا  و  حیدر هم.

??  عباس خوش عمل کاشانی  ??

*تاریخ وفات پدرم شاطرحسین :    9/ شهریور/  1361 (در 44 سالگی)
*تاریخ وفات مادرم عزّت بانو    :    11 /شهریور /1383 (در 73 سالگی)




تاریخ : سه شنبه 101/6/8 | 2:43 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


تا   سیر    بنگرد    رخ   زیبای    یار چشم
ای کاش بود جای دوچشمم هزار چشم

آمد به جلوه سرو  ِقد  ِدلبری که هست
لعل لبش  چو  آب حیات  و خمار چشم

از  منظر نگاه    به  رویش   چو   بنگری
گویی گشوده ای به سوی مرغزار چشم

هر  بار  از    تشعشع    برق   جمال  او
افتد    ز   کار   گر  نکند   استتار چشم

از   دور   تا    نظاره ی او کرد لحظه ای
دیگر   ندید    منظره ی    ناگوار چشم

دوزند بر رخش، گذرد چون به رهگذار
از   روزن   دریچه   صغار و کبار چشم

ترسم که چشم زخم خوردکاینچنین مباد
از   او   مراقبت   نشود گر چهار چشم

وقت است   تا  حکایتی  از  کربلا کنم
کزمحنتش نخفته به لیل و نهار چشم

یاد  آمدم ز  حضرت عباس  آن که داد
در   لشکر    حسین   گه کار زار چشم

وقتی سکینه  گفت عمو جان بیار آب
گفت آن امیر علقمه با افتخار: چشم

از  خیمه گاه  راهی شط شد برای آب
بگشودچون عقاب پس آن تکسوارچشم

شد  خیره   بر جمال اباالفضل نامدار
در عرصه از سپاه عدو بیشمار چشم

خودرا به شط رساندپس ازکارزارسخت
لب ازعطش تفیده وچون شوره زارچشم

می خواست تا که آب بنوشد ولی حیا
همراه  با  وفا شد و  پوشید زار چشم

برداشت آب و گشت روان سوی خیمه ها
هر چند بود همچو دلش بیقرار چشم

تا  مشک آب   را برساند  به  کودکان
بر خود نهیب زدکه از آن بر ندار چشم

دشمن هدف گرفت ازو مشک آب وریخت
برخاک و زان امیر وفا گشت تار چشم

می رفت تا به تاخت نبودش غمی به دل
اما   دریغ     شد   هدف   تیربار چشم

چون   ناامید   گشت امیدش به کارزار
جاری   نمود  گریه ی بی اختیار چشم

فرمود : یا اخا  برسان خویش را به من
تا پیش از آن زمان که بگیرد غبار چشم

در راه توست تا که به بالین من رسی
دل درتپش به سینه وچشم انتظارچشم

وقتی که نیست دیدن وجه اللّهم نصیب
دارد    به   روزگار   کجا   اعتبار چشم؟

در راه   دوست   گر هدف  تیرها نبود
می خواستم برای چه در روزگار چشم؟

تا پیش ازآن که جان و تنم را کنم فدا
شد بخت یار تا که بسازم نثار چشم

گر خیره بر رخ تو نباشد به گاه نزع
ای عشق را قرار، چه آید به کار چشم؟

آمد حسین و بر سر زانو سرش نهاد
گفتا که ای گشوده سوی کردگار چشم

بشکسته است داغ تو پشت مراونیست
نوری به دیدگان و بود یار  ِخار چشم

تا   بنگری   جمال علی ّ و  رسول   را
ای آفتاب علقمه  بر هم گذار چشم

ره برد  در بهشت و  به نزد پدر رسید
ساقی به هم نهاد چو با اقتدار چشم

آوخ ز کهنه پیرهنی کان کفن شده ست
یاد آمدم که هست چو یعقوب تار چشم.




تاریخ : سه شنبه 101/6/1 | 7:54 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر