سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شدم تا با خودم بیگانه روح آشنا گم شد

هوس شد جانشین عشق و خضر رهنما گم شد

گرفتم دست دل را بردمش در کوی یار اما

از او غافل شدم یک لحظه تا روز جزا گم شد

کنار زندگی افتان وخیزان راه می رفتم

به یک تقدیر نامعلوم از دستم عصا گم شد

به ریگستان رسیدم چند گامی پیش تر دیدم

نه تنها کفش از پایم در آمد بلکه پا گم شد

ز خوف طیر و وحشم آیت الکرسی به لبها بود

که اهریمن سراغم آمد و ذوق دعا گم شد

علاج درد خود را خواستم از نومسیحایی

یهودایی خیانت کرد و درمان و دوا گم شد

توقف کردم و از خود زدم بیرون که ترسیدم

ندایی در درونم پیچد و گوید خدا گم شد!




تاریخ : یکشنبه 99/3/25 | 11:49 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر