سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حـاتـم طایــی کــــه مـــردی لارژ بود
در همــــه عمــرش خـدایی شارژ بود
در سخــــاوت ثانــی و تالـــی نداشت
انــدکـــی دلبستگـــی مــالـــی نداشت
هر چه ثــــروت داشت فرمودی هبه
بـــــر گـــــرفتــــاران امّــــت یکشبه
حضرت حق هم هوایش خوب داشت
همچو او کم بنــده ای محبوب داشت....
القصّه حاتم را برادری کهتر از خود بود که نسبت به حاتم حسادت می ورزید و از این که نام برادرش در اقصای عالم روشن تر از خورشید می درخشید روز و شب حرص می خورد و در آتش حقد و حسد می سوخت و آرام و قرار نداشت.یک روز تصمیم گرفت کاری بکند کارستان تا نامش از حاتم هم جهانگیر تر شود ؛ این بود که به کار احمقانه ی شیطان پسندانه ای دست زد و در مقابل دیدگان صدها نفر در چاه زمزم ادرار کرد.او با انجام این عمل زشت و شیطانی فرار را به قرار ترجیح داد و با لطایف الحیل خود را از دست مردم خشمگین که قصد جانش کرده بودند نجات داد و به غاری در بیرون شهر پناه برد.چند روزی که گذشت و آبها تقریبآ از آسیاب افتاد از غار بیرون آمد و استتار کرده و در هیأت مردی ناشناس خود را به شهر رساند.در شهر مردم هنوز هم گُله به گُله ایستاده بودند و در تجمعات خود از آن عمل زشت سخن می گفتند و ادرار کننده ی در چاه زمزم را لعن و شماتت می کردند.مردم در تجمعات خود و یا هرجا که به هم می رسیدند می گفتند چنان کار زشتی را برادرِحاتم طایی انجام داد!برادر حاتم خود را مغبون تر از همیشه یافت.او چنان کاری را کرده بود تا به اصطلاح اسم در کند و نامش سر زبانها بیفتد ؛ اما همه می گفتند:برادرِ حاتم طایی ....برادرِ حاتم طایی....و بازهم این اسم حاتم طایی بود که به زبانها رانده می شد و به گوشها می رسید!



تاریخ : شنبه 101/4/11 | 10:6 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر