سفارش تبلیغ
صبا ویژن


برخیز       تا      نماز       محبّت         ادا     کنیم   
در   سجده     عشقِ     راهگشا     را   دعا کنیم

همراه    با      نسیم  سحر ،   گرم    و   تیزبال
باران      بوسه     پیشکشِ     لاله ها      کنیم

امّید   را      که   پر  زده   از      باغ     سینه ها
در   سردسیر    فصلِ      غریبی     صدا   کنیم

دل   ، این    سپند واره ی     آتش  مزاج      را
وقت است   تا   به   مجمر حیرت   فدا    کنیم

اندیشه را   که سِهره ی   دربند مانده ایست
در      پهنه ی      زلال       ترنّم     رها     کنیم

در  باتلاق  بی خبری    پیچکی است   سبز
پایی   فرو    نهاده     و    دستی   فرا     کنیم

بیهوده     نیستیم   که    بیهوده    عشق را
بازیچه ی       تبسّم          بازیچه ها    کنیم

در      روزهای    اوجِ      ملالت   ،   به    التجا
رو   بر    حریم ِ    قدسی      مولا   رضا کنیم

در  درگهی  که  هست  ملک   پاسبان    او
دل   را     به     پیروان   رهش    آشنا   کنیم

بر   تربتی  که   رشک بهشتست   رو نهیم
تا  زر  ، مس  وجود  ، از    این    کیمیا کنیم

کاری  که     باطل است   در آنجا کنیم ترک
دردی    که  در دل  است   همانجا دوا کنیم

وقت  است     کز    بهشت ولای  رضا  دری
بر  روی خویش   از    سر اخلاص     واکنیم.




تاریخ : شنبه 101/3/21 | 5:23 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


خورشید نهان در ابر، خفّاش ز بند آزاد
شب بود ، شب ظلمت ، شب بود ، شب بیداد

ابرار حقیقت بین ، افسرده دل و غمگین
اشرار تباه آیین ، بیگانه ز غم ، دلشاد

شیطان خطا پیشه ، پیوسته در اندیشه
تا بر کند از ریشه ، آن سرو خوش آزاد

هم آیت یزدان را ، آتش فکند در جان
هم خرمن ایمان را ، یکباره دهد بر باد

شب بود ، شب ظلمت ، ایمان همه جا محکوم
شب بود ، شب ظلمت ، حاکم همه جا الحاد

آن شام که پاداشن ، بگرفت از اهریمن
با کشف حجاب زن ، جرثومه ی هر افساد

سرهای جوانان را ، کردند هدف آن شب
کارباب مشایخ را ، عمّامه ز سر افتاد

بگذاشت کله بر سر، ایرانی و ایران را
قانون دخالتها ، کز خارجه شد امداد

پرورده ی استعمار ، سرکرده ی دزدان شد
تا آن که هجوم آورد ، بر قافله ی ارشاد

در گوش دل این پیغام ، آورد مگر آن شام
کز خاطره ی ایام ، اینت ز قلم افتاد:

کآغاز قیام ما ، از مسجد و منبر بود
آغاز شد این نهضت ، از مسجد گوهرشاد

پاسی چو گذشت از شب ، یلدا شب ظلم آیین
از روزنه نوری تافت ، خورشید به در استاد

ناگاه ز قم مردی ، برخاست علی صولت
تا دست ستم بندد ، چون غنچه دهان بگشاد:

کای خلق به پا خیزید ، صد شور برانگیزید
با ظلم درآویزید ، تا محو شود بیداد

بر پای شما تا کی ، زنجیر ستمکاران؟
بر نای شما تا چند ، سرنیزه ی استبداد؟

امّت چو امامش را ، دریای خروشان دید
چون موج به جوش آمد ، چون سیل به راه افتاد

بر پنجره ها تابید ، تا نور از آن خورشید
از حنجره ها رویید ، صد شاخه گل فریاد

ایام حوادث را آبستن و دنیایی
در فکر که این مادر ، آینده چه خواهد زاد؟

شب بود ، شب ظلمت ، کز حنجره ها گل کرد
آوای خوش تکبیر ، تکبیر خوش میلاد

کایام بزاد اکنون ، فرزند قیام ایدون
در ماه جهاد و خون ، در پانزده خرداد

با حیله ی اهریمن، تبعید چو شد خورشید
آن جلوه ی یزدانیش ، هرگز نه برفت از یاد

بس لاله که پرپر شد ، از جور تبهکاران
وز تیشه ی جلادان ، بس سرو ز پا افتاد

از پانزده خرداد ، تا بیست و دوی بهمن
از دور بشارتها ، بر اخترکان خور داد

شیطان چو فنا گردید ، خورشید هم از تبعید
آورد گل امّید ، در وقت خوش میعاد


***

یاد آن مولای نورانی  بخیر
یاد خورشید جمارانی بخیر

کاشکی روح خدا معنای نور
داشت این ایّام بین ما حضور

مهر عالم‌تاب آزادی کجاست؟
رهروان عشق را هادی کجاست؟

ای خمینی آفتاب بام دل
ای تو در آیین ما همنام دل

مهربانی های نابت را سلام
تا قیامت انقلابت را سلام

از تو یاد و یادگاران زنده است
تا ابد نام جماران زنده است

مست از پیمانه‌ی عشق توایم
تا مقیم خانه‌ی  عشق توایم

خنده‌ی گل نذر لبخند شماست
هر چه عاشق آرزومند  شماست

مردی و مردانگی را آیتی
لشکر حق را تو نقش رایتی

یوسف مصر ملاحت جز تو نیست
مهر جانبخش هدایت جز تو نیست

نور باران تا به روز محشر است
مضجع پاکت که جنّت‌منظـر است

یاس از عطر تو گر با خود نداشت
در حریم عشق کی پا می‌گذاشت

ما نه اهل کوفه‌ایم ای مقتدا
گر علی تنها بماند وای ما

با تو بر آن عهد و پیمان نخست
ما وفاداریم با عزم درست

از تو و از آرمان‌هایت جداست
با علی هرکو نپوید راه راست

راه تو راهی است روشن کورباد
دیده‌ای کو بسته بر این نور باد

کاروان عشق را رهبر علی است
از شما امروز یادآور علی است

با تو هرکس داشت قلب منجلی
می‌کند امروز اطاعت از علی

از علی آموختیم اخلاص ناب
در مسیر نور بار انقلاب

دائم از رهبر حمایت می‌کنیم
پاسداری از ولایت  می‌کنیم.




تاریخ : یکشنبه 101/3/15 | 5:12 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


(1)
سوار باره ی  نور از فراز باروها
که بود آن که تو را خواند ازفراسو، ها
که بود آن که تو را گفت فصل کوچ رسید
و ناامید شد از رجعت  پرستوها
که بود آن که ز تحقیر لاله های کبود
گریست در شب پیمان شوم شب بوها
که بود آن که شجاعانه جام زهرگرفت
و ما و باده خزیدیم کنج پستوها
که بود آن که صدایش به گوش باد رسید
و اختناق گرفتند بیدلاگوها
که بود آن که ز تزویر گرگها مویید
وبیم داشت ز فردای شوم آهوها
که بود آن که دلش پیش ماهیان جاماند
و ریخت خون زلالش به کام زالوها
ندا چه بود وکه بود آن که موج زمزمه اش
نشان خانه ی دریا گرفت از جوها
ز من مپرس بپرس از بسیج بوسه ی دوست
تکیده اند مگر دستها و بازوها؟
ز من مپرس بپرس ار زبان و دل داری
ز نادمان و ندیمان و سربه زانوها.
(2)
کجا شدی که خزان شد بهار بر یاران
تو ای نسیم فرح بخش صبح در باران
کجا شدی که ز فیض دم مسیحاییت
شفای خویش طلب می کنند بیماران
شکست قامت سرو تو وای اگر زین پس
نظر کنیم به سرو کنار جوباران
گل جمال تو پژمرده است و نیست عجب
که میلشان نبود بلبلان به گلزاران
از آن زمان که تو را خفت نرگس مخمور
چکید شبنم حسرت ز چشم بیداران
به حصه کردن داغ تو در میانه ی خویش
چو برگ لاله نشستند گرد هم یاران
تکلمی که ندارند صبر مشتاقان
تبسمی که نیارند تاب افگاران
کجا شوند تهی از سرشک افشانی
به سوکت ای همه خوبی ز درد سرشاران
فرشتگان که مقیمند در جنان شب و روز
کنند تربت نورانی تو گلباران
زلال باده ی روحانی تو می جویند
اگر شدند خماران به کوی خماران
هلا ! به حرمت خون کبوتران شهید
هلا ! به پاس وفا داری عزاداران
اگر چه قدر تو محبوب را ندانستیم
به روز حشر شفاعت کن از گنهکاران .
(3)
جماران آفتاب روشنی بخش سریرت کو
در این شبهای تار بی سحر بدر منیرت کو
بهارآور هزار نغمه پردازت کجا؟چون شد؟
نسیم زندگی بخش و شمیم دلپذیرت کو؟
فضا آکنده از بوی ملال انگیز اندوه است
گلت کو؟نافه ات کو؟گلعذارت کو؟عبیرت کو؟
هلا دریای جوشان عدالت گوهرت چون شد
هلا ای بیشه ی سرسبز استقلال شیرت کو؟
|بگو ای پایگاه معرفت،ای مسند ایمان
امامت را کجا بردند؟سردار دلیرت کو؟
خموش اینسان چرایی ماذن توحید و آزادی
بلالت کو؟اذانت کو؟خروشت کو؟صفیرت کو؟
قمر در پرده اختر مرده شمع افسرده ره تاریک
خدا را از که پرسیم آفتاب دلپذیرت کو
جماران با خماران محبت نکته ای حرفی
شکسته ساغران بر سرزنان گویند پیرت کو.
(4)
 گویند عید آمده ایام خرّم است
بلبل فراز شاخه ی گل در ترنّم است
گویند نغمه های قناری سرور زاست
شادی ز راه آمده در کوچ ماتم است
گویند کام نسترن از شهد گشته پر
گویند جام لاله مصفّا به شبنم است
گل گفت و سبزه گفت و صبا گفت و باغ گفت
بی باغبان بهشت زمین را صفا کم است
وقتی که یار نیست چه هنگام خرّمی است
وقتی بهار نیست چه جای تبسّم است
راه تو هست و یاد تو و یادگار تو
اما تو نیستی و دلم خانه ی غم است
آه ای بشیر صبح ! بهار آفرین امام
نوروز بی حضور تو بر ما محرّم است.




تاریخ : یکشنبه 101/3/15 | 7:50 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر







آن که فرمود تورا ناز و ادا ممنوع است
بایدش گفت که تزویر و ریا ممنوع است
رسم عاشق کشی و شیوه ی آزردن دل
نه به میخانه فقط،درهمه جا ممنوع است
پیر ما بار سفر بست و به هنگام عروج
گفت با واسطه دیدار خدا ممنوع است
زان به تجرید گرایید و ز کثرت گذرید
که تکثّر همه در مذهب ما ممنوع است.



تاریخ : پنج شنبه 101/3/12 | 9:17 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


اگر   یارم    شوی   من    نیز   خواهم    بود    یار تو
اگر  چه    روزها   دور   از   تو   ،  شبها   در   کنار تو

گلستان  در   گلستان  می شوم  از  هر  دری  وارد
 مگر   از    هر    گلی    پیدا    کنم    بوی   بهار   تو

به  هر طاووس مستی می رسم در باغ می جویم
به   شیدایی   نشان   از جلوه ی  نقش  و  نگار تو

چه کابوس است این یارب که می بینم شبانگاهی
چو  اشک از چشمت  افتادم  شدم ناگاه  خوار تو

من  و  پیمانه  نوشی  بی تو  در هر بزم  زهرم باد
توو پیمان شکستن نوش جان کاین  است کار تو

به   یاد    آوردم    ایامی  که   بودی  غمگسار من
به  یاد  آوردی   آیا   این  که   بودم   غمگسار تو؟

اگر  چه   روزگارم    را    تبه  ،  روزم    سیه کردی
الهی   خالی    از   غم    باد   روز     و    روزگار تو

دلی مانده ست  با  من  یادگار  از  عهد  شیدایی
که   می آیم   به   دیدار   تو   می سازم    نثار تو.




تاریخ : شنبه 101/3/7 | 5:34 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
ماییم و دلی شکسته از رنج و عذاب
آباد   نباشیم   در  این   دیر   خراب

تا زنده شویم و جان و دل  تازه کنیم
ساقی به  شراب کهنه  ما را  دریاب



تاریخ : پنج شنبه 101/3/5 | 10:55 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
هر که طبعش روانتر از آب است
کاسه اش در کنار بشقاب است

خرده از او مگیر و یارش باش
کاسه ، بشقاب شو ، کنارش باش
چون که از بهترین احباب است

زن ذلیلی به شهرری می گفت
نکته ای راکه چون زرناب است

جگر شیر بیشه را بِدَرد
عکس مادرزن ار که درقاب است
این از آن نکته های کمیاب است
وز بیانات حاج ارباب است.



تاریخ : دوشنبه 101/3/2 | 9:27 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر