سفارش تبلیغ
صبا ویژن


چه   افسون در مسیر  تیره ی خودخواهی ام کردی
که   در هر   واحه ای   همراه   با   گمراهی ام کردی

فشاندی    روز    اوّل    دانه های   اشک  در   راهم
که     دست  آموز     مانند    کبوتر چاهی ام کردی

پس از چندی که مهرت سرد شد ،گرم از تبی دیگر
به   هیچستان   پشت     آرزوها    راهی ام کردی

تو   ای   ماه    بلند    آسمان   شور    و    شیدایی
که   در   حوض     بلور   بیقراری   ماهی ام کردی

بلند   اقبال  بودن    سهم   از   ما  بهترانت     کرد
چه خوش درحقّ دل شرمنده ی  کوتاهی ام کردی

به  تودیعت  همین  عرض  سپاسی  را بدهکارم
که   خالی   از   خود  و سرشار از آگاهی ام کردی.




تاریخ : سه شنبه 99/2/30 | 7:10 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


ای پردگیان شاهد گل منظر ما کو؟
یاس و سمن و سوری و نیلوفر ما کو؟

آفت زده نخلی شده ایم از بد تقدیر
ای باد صبا شاخه و برگ و بر ما کو؟

پژمرده شد از صرصر بیداد ، خدا را
در گلشن امّید ، گل باور ما کو؟

میخانه خراب است چو دلهای خماران
آن ساقی و آن باده و آن ساغر ما کو؟

سیمرغِ به تنگ آمده از محنت عقلیم
تا قاف جنون قدرت بال و پر ما کو؟

تا باز برآییم و بمانیم چوققنوس
آن آتش بنهفته به خاکستر ما کو؟

در عرصه به جولان شده روباه دغلکار
شیر نر آزاده و نام آور ما کو؟

در جبهه ی ایثار و فداکاری و اخلاص
همرزم وهم اندیشه وهمسنگرما کو؟

در کوه دماوند به بند است فریدون
ای سوته دلان کاوه ی آهنگر ما کو؟

آن دست گشاینده ی افسار مذلّت
تا افسر عزّت بنهد بر سر ما کو؟




تاریخ : چهارشنبه 99/2/24 | 11:9 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر



نه    رؤیایی مرا    در سر   نه شوری

تهی   از عشق     یا نفرت؟    ندانم

چو    تابوتی    که حجم آرزوهاست

تن خود را    به هر سو می کشانم

*

نگاه      روشن        آئینه        با من

تلاقی کرد     و     از نورم     خبر داد

من    و     تاریکی  نزدیک    جفتیم

چرا        آئینه      از دورم   خبر داد؟

*

کران تا بی کران    در  جستجویم

مگر     گم  کرده ی     خود را بیابم

کجا  رفتند       رؤیاهای     شیرین

که سربر می کند   هرسوسرابم؟

*

مرا   ای قطره های اشک     امروز

مجالی     تا   به  شیدایی بخندم

به    یاد       روزهای     رفته   بر باد

شبانگاهان       رؤیایی      بخندم

*

نه   رؤیایی    مرا  درسرنه شوری

اسیر           آرزوهای           محالم

به   تاریکی  چنان جفتم که امروز

دل   آئینه    می سوزد   به  حالم!




تاریخ : دوشنبه 99/2/22 | 12:29 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
مهمان مرا به خانه ی خود گر نمی کنی
بگذار تــا بــه خــانـــه کنـم میزبانی ات

هــرآنچــه خواستی دهمت غیـــر ناسزا
کان را کنــم حــوالــه ی نامهربانی ات!



تاریخ : شنبه 99/2/20 | 7:27 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


اعتباری خاص در نزد خدا دارد خدیجه
منزلت را هدیه  از بدرالدّجی دارد خدیجه

اولین بانوی اسلام است و در فردای محشر
نامه ی اعمال بی خطّ خطا دارد خدیجه

سینه ای تابنده چون خورشید از مهر نبوت
دیده ای روشن از انوار ولا دارد خدیجه

از برای پیشبرد دین به جز ایثار و انفاق
در عبادت روز و شب دست دعا دارد خدیجه

برتر است از هاجر و آسیّه و حوّا مقامش
زان که والا همسری چون مصطفی دارد خدیجه

«لَن تَنالواالبِرّ حَتّی تُنفِقوا مِمّا تُحبّون»*
داشت مصداقی که تا روز جزا دارد خدیجه

گفت «وَأمُر اَهلَک» احمد را احد در شأن بانو
تا نماز  حق پسندش را به پا دارد خدیجه

حق عطا فرمود پاداش وفاداریش کوثر
گرچه پاداش فداکاری جدا دارد خدیجه

تا که ابناء برومندی از او گردد هویدا
دختری چون حضرت خیرالنّسا دارد خدیجه

هست امّ المؤمنین و دخترش امّ الائمّه
بس شرافت زین لقبهای سزا دارد خدیجه

هست یک چشمش از اندوه حسن گریان و چشمی
اشکریزان شهید کربلا دارد خدیجه

شد  لقاءالله در شعب ابی طالب نصیبش
گرچه جانی خسته از تحریمها دارد خدیجه

سال مرگش را نبی نامید عام الحزن و بگریست
زان ، عزای عام در شام عزا دارد خدیجه

رشته ای از معجرش حبل المتین کافی است مارا
در صف محشر که ره سوی خدا دارد خدیجه.

* آل عمران : 92
** طه : 132




تاریخ : پنج شنبه 99/2/18 | 9:8 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

ای یــار همیشه با صفـا یادم باش

در خلوت خویش با خدا یادم باش


تـا چون دل تــو دلم شود نورانی

در لیله ی قـدر با دعـا یادم باش.




تاریخ : شنبه 99/2/13 | 8:3 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

در گـــذرگاهـــی کـــه دارد عشــــق امکــان عبــــور

عــــاشقـــــان بیشمـــــاری داغ بــــر دل مـــرده اند


وامق و مجنون و فرهاد این سه عاشق سالهاست

رفتـه انـد و ملک رســـوایــی بــه مـــن بسپرده اند.




تاریخ : پنج شنبه 99/2/11 | 3:29 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


شلال گیسو که رها می کنی
پرنده در دوگانه ی خود
شک می کند
آبشار در رکوع هماره اش
«وان یکاد» می خواند
و شاعر
کجاوه ی احساسش را
تابوت آرزوها می سازد
***
ای تو همیشه خوب!
لبخند کدام غزل را
سنجاق قصیده ی گیسوانت کنم؟




تاریخ : یکشنبه 99/2/7 | 8:23 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


نــامـــه از یــارم نیامد در شب فرجام من

از تنم جان رفت واز کف طاقت و آرام من

جرعه جرعه نور نوشیدم شبانگه تا سحر

از چراغ می چو روشن کرد ساقی جام من

تا زیار آید جواب نامه چشمم شد سفید

پشت گوش انداخت گویا پاسخ پیغام من

با هجوم شاهباز غم شود بی بال و پر

مرغ شادی گر نشیند لحظه ای بر بام من

در کتاب عمر وقتی قصه ای دلخواه نیست

کی بود شیرین تر از آغاز من انجام من؟

قاصد آمد بی جواب نامه فهمیدم که یار

برده عشقم را ز خاطر نیست یادش نام من

بیت بیت از یار خواهم گفت و شرح عشق خویش

تا قیامت ، گر نخوشد چشمه ی الهام من.




تاریخ : پنج شنبه 99/2/4 | 10:17 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

بهارانی کـه عشقش در کنار است

به دامانش گل و یارش هزار است

به هـــر جـا رو کند با نقــد شادی

خــــریـــــدار دل امّیـــــدوار است

***

اگر باشی تو پیشم غم ندارم

به دل اندوه بیش و کم ندارم

اگر باغ بهشت من تو باشی

هراسی از جهنّـم هم ندارم

***

چراغ از می بده ساقی به دستم

که راه خـــانـه را گم کرده مستم

مرا یــادت نخواهد شـد فراموش

بــه پیمانی کـه بــا پیمانه بستم

***

تــو را زیبــای فــاخــر دوست دارم

پنـــاه هر چه شـاعـر دوست دارم

دل و دیــن مـــرا از مـــن گـرفتـی

تو را ای عشق کافر دوست دارم!




تاریخ : سه شنبه 99/2/2 | 11:2 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر