سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گـــر عقل توراست تــرک کژراهی کن

کم تکیه به هـرچه کرده ی واهی کن

 

از ملّـــت پـایمـــــرد ایـــــران فــوری

آقای «ترامـپ» معذرت خواهی کن!




تاریخ : پنج شنبه 96/6/30 | 9:9 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


تویی  عزیزترین  راز  سربلندی ها
و من حضیض ترین  در نیازمندی ها

کجا چو من هم? هست و نیستش را باخت
سر قرار کسی وقت شرط بندی ها

لبت از ایل شراب است و مردم چشمت
دو زورگیر ز شهر ستاره وندی ها

گل آن چنان شدی ای لاله رو که می ترسم
تو را ز من بربایند بد هلندی ها

حضور زاید من گعده ی تو را ماند
حکایت کچل و جمع مو کمندی ها

تو را ز هر دو جهان کرده ام پسند که نیست
پسندشی دگرم مثل خودپسندی ها

من اسب پیرم و بشکسته پا اسیر حصار
کجا رسم به تو سرمست از سمندی ها

بیا ز تیر خلاصم به آرزو برسان
که مرگ سهم من است از علاقه مندی ها

به شصت سالگی ام گر نمی کنی رحمی
به کار دل پس از این کم کن آن لوندی ها

گه وداع امانم اگر که گریه برید
مباد آن که به حال دلم بخندی ها!




تاریخ : جمعه 96/6/24 | 8:33 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

خزون در راهه گریون می شَوَی گل

جگر خون و پریشـون می شَوَی گل

 

تمــــوم شهــــرو اعلامیــــه دادنــد

که فـردا تیــربـارون می شَوَی گل!




تاریخ : پنج شنبه 96/6/23 | 4:30 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


حاجی مستکبر از بیت خدا برگشته است
تا صفا رفته ست اما بی صفا برگشته است

گاه  رفتن ظاهرآ  بیگانه با تلبیس بود
حال با ترفند ابلیس آشنا برگشته است

سال ماضی عمر خود را صرف حجّ عمره کرد
حالیا از حجّ واجب بینوا برگشته است

نغمه ی «لبیّک اللهم لبیّک» ش به لب
بدتر از هر آدم پر مدعا برگشته است

بود  در بیت الحرام دوست ذکرش یاربا!
بی جهت نبود که مشتاق ربا برگشته است

تا مس خود را کند از کیمیای دوست زر
رفت و اینک از پی جمع طلا برگشته است

انتفاعی جز نمود ساق بلقیسش نبود
این سلیمانی که از ملک سبا برگشته است

در بیابان چون به شوق کعبه گامی برنداشت
خورده از خار مغیلان پشت پا برگشته است

در مسیر «لیس للانسان الّا ما سعی»
سعی ها فرموده با سوغاتها  برگشته است

روزوشب ورد زبانش لفظ من من من من است
این جلیل القدر کز کوی منا برگشته است

سعی در دوشیدن مخلوق دارد روز و شب
با نصیبی عمده از سعی صفا برگشته است

گرچه قبلآ با سخاوت بود اما زین سفر
نرگدا همچون گدای سامرا برگشته است

قدر یک انگشتدانه معرفت در وی مجو
بینوا گویی از استخر شنا برگشته است

از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست
سخت کار او بود کز او خدا برگشته است!

«خوش عمل» ممنون آن حاج عزیزم هاج وواج
کو پس از سوءالقضاء حسن القضا برگشته است.




تاریخ : یکشنبه 96/6/19 | 3:41 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


روزی هزار بار
استخوانهای پوسیده ی آلفرد نوبل
در تابوت قهوه ای تیره اش
می لرزد
هنگام که
ماده شغال شرق آسیا «سوچی»
با قاشق غذاخوری و چنگال
چشمان کودکان مسلمان را
از حدقه بیرون می کشد
و زوزه کشان
با کفتار خنده ای نمایان
جایزه ی صلح نوبل را
لیس می زند....
روزی هزار بار
بنیاد معظم نوبل
پرتره ای آتشین از دوزخ می شود
هنگام که
سگ توله های بودای مقدس
در کسوت برهمن زیبا
سربازان میانماری را
فرمان آتش می دهند
تا کلبه های محقر مسلمانان
با ساکنان پیر و جوانش
طعمه ی شعله های خشم نامقدسی شود
که بودا از آن پرهیز می داد....
روزی هزار بار
مادر ترزا
در عالم برزخ
برزخ می شود
و در زنجموره های مادرانه اش
عیسی مسیح را به وساطت می خواند
هنگام که
بودائیان صلح طلب
در کسوت داعش و طالبان
سر از پیکر پیران پارسای مسلمان
با قداره های زهرآب داده
برمی دارند
و در جمجمه های کودکان شیرخوار
شراب سفید می نوشند
در زیر لبخند مسخ بودا
که مضحک تر از همیشه ی تاریخ
می نماید
در هیئت مرمرینی از سنگ
دست بر سینه و چارزانو نشسته....
روزی هزار بار
برخود می لرزم
از سکوتی که دنیای اسلام را
در خود فرو برده است
و رهبران شیعه و سنی
تنها سر به تأسف می جنبانند
بی آن که چتر حمایتی در دست
به یاری فرزندان مظلومشان بشتابند
بی آن که
وقعی سزا نهند
گفتار ناب محمد ص را
که فرمود:
من اصبح و لم یهتم....
و رسیدگی به امور مسلمانان دردمند را
شرط مسلمانی شان قلمداد فرمود....
روزی هزار بار
چه بی فایده می خوانم و برخود می لرزم
آن طرفه حدیث را
و بر مسلمانی خود می ترسم
چونان کرور کرور شیعه و سنی
که چیزی کم از مدافعان حقوق بشر ندارند
جز در شعارهای رنگارنگ
و در ادعاهایشان
در خواب و کابوس
گونه خراش می دهند
 و سینه می درّند
از خود
در همدردی با قربانیان ماده شغال سوچی
و سگ توله های بودای مقدس
در زیر لبخندی
حک شده بر مرمرین سنگهای معابد....
افسوس که ما امت محمد ص
در کسوت شیعه و سنی
 دست حمایتمان
در زیر سنگ هدایتمان
مجروح است!
این پشته کشته های میانمار
این مسلمین
پادافره کدام گناهند؟




تاریخ : پنج شنبه 96/6/16 | 7:23 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


سفیر عشق چون بی اقربا شد
لب چون غنچه اش بر شکوه وا شد

که ای کوفی ، هوا خواه مجازی
چه نیکو می کنی مهمان نوازی

محبّت پیش از این رسم عرب بود
جفا با میهمان دور از ادب بود

چه شد کز دیوساری ، دد مرامی
به مهمان می کنی بی احترامی؟

گر آیین   وفا   از یاد بردی
چرا ناگه خدا   از یاد بردی؟

منم مسلم ، سفیر حضرت دوست
که میسوزم کنون در حسرت دوست

همان راه نبوّت    را  ادامه
که سوی او فرستادند نامه

همان معنای سرّالله اعظم
که گفتندش به نامه خیر مقدم

پس آنگه روی خود سوی مدینه
نمود و گفت با سوزی به سینه

که ای سلطان خوبیها حسینم
شمیم گلشن طاها حسینم

مکن عزم دیار بی وفایان
عنان ، در راه اگر هستی بگردان

میا ای نور چشم آل یاسین
در این شهر بدآهنگ بدآیین

میا اینجا که اهلش خودپرستند
اگر بستند عهدی را ، شکستند

میا اینجا که کانون فساد است
شرارت خانه ی ابن زیاد است

سفیر عشق با چشمی گهربار
نهاد آنگه سر خود را به دیوار

ز فرط تشنگی لبها تفیده
قد از بار ملالتها خمیده

همه درهابه رویش بسته از بیم
که شیر حق نمی گردید تسلیم

نه ابن عوسجه دیگرنه هانی
کنارش از برای جانفشانی

به سویش دشمنان دین سواره
هجوم آورده از دارالاماره

چو مسلم دید برخودعرصه را تنگ
مصاف تن به تن را کرد آهنگ

به آن قدری که نیرو در تنش بود
به خون غلتیده خیل دشمنش بود

چنان درسی به کوفی داد مسلم
که کوفی را نرفت از یاد مسلم

چو دید ابقا نخواهد کرد یک تن
توسّل جست بر نیرنگ دشمن

برون چون روبهان از لانه جستند
صف اندرصف به گردش حلقه بستند

چو حلقه تنگ شد زان خصم ناپاک
نگین معرفت افتاد برخاک

به ناگه شیرآتشبار صمصام
ز مکر روبهان افتاد در دام

ببردندش سوی دارالاماره
پیاده مسلم و دشمن سواره

عبیدالله چون مسلم گرفتار
به دام خویش دید ، آمد به گفتار

که ای ابن عقیل اکنون به والی
تکلّم کن بگو تا در چه حالی

به کوفه آمدی آشوب کردی
فضای شهر نامطلوب کردی

حکومت راهرآنکس چون توتهدید
کند ، اینش سزاوار است تحدید

اگر خواهی امان از ما در این کار
بیا و از حسینت دست بردار

گر از اقدام ایذایی بکاهی
تو را ثروت دهم هر چند خواهی

حسینت را اگر برگردی از راه
زصاحب منصبان خواهی شدآنگاه

به مسلم این کلام آمد گرانبار
لب از هم باز کرد و داد هشدار:

که ای ناپاک هذیان از چه گویی؟
ز پاکان نام بردی با چه رویی؟

به شمشیر ار گشایی بندم از بند
نخواهی دید ازمن خویش خرسند

بری این آرزو با خویش در گور
که من از آرمان خود شوم دور

چومادر، زشت عنوان بادونامت
چه گویی دست بردار از امامت؟

گر از خنجر برون آری دو عینم
مگر من دست بردار از حسینم؟

درآن مجلس چنان داد سخن داد
که از خرد و کلان برخاست فریاد

عبیدالله را چون آبرو ریخت
نگهبانان مجلس را برانگیخت

مرام مردمی رفتش ز خاطر
که حکم قتل مسلم کرد صادر

ز گیتی رفت آن دم صبر و آرام
که مسلم را نگون کردند از بام

به خیل جان نثاران حسینی
هواداران و یاران حسینی

سفیر عشق  در  راه عقیده
شهادت را  چه نیکو   برگزیده

خموش ای خوش عمل کاین شرح ماتم
زد    آتش   بر دل   ابناء  آدم.




تاریخ : پنج شنبه 96/6/9 | 2:50 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


دِلِم    بِرِ      کاشونِمو     تَی شُدَه
حتّی  اِگِه   بگن   نِرو    جَی شُدَه

مَ   نِمدونَم   تو سینه  مردم  چَرا
بَتِّرِ   او    روزا     دلا   سَی   شُدَه

هر کی رو می بینی سوار اسبَه
قسمت  مام   کرّه  خِرِ  لَی شُدَه

اَ   ارثی  که    مادِرِمو  گُذُشتِش
سهم مانَم  سِرکو و هاوَی شُدَه

مایِ تو  حوضمونو   گُربا  خوردن
جاش  پُرِ قورباغه و خرچَی شُدَه

اَ بختِ وامونده رفیق جون جونیم
یَی    آدِمِ    ناکِسِِ  اَلدَی   شُدَه

ایِ  پسِرِ  اوس غولومِر نَگاش کُ
چُس پدر از اوناس که هَف رَی شُدَه

تو  مدرسه   بچّا  هووِش میکردن
میگن  حالا  رییس  فَرهَی شُدَه

زَ که میخواسّم  بِسّونَم یَی نِفَر
نُگُف  چولو   جا قناری رَی شُدَه

حالام که  حالِ  لوشیدَ   نِدارم
تو    رختخوابم   که پُرِ اَی شُدَه

غِثیو  گرفدَم   اُوِه بِم نِشِسِّش
اَ بسکه  تو دلِ مَ چَی چَی شُدَه

راشو  برو اَ  پیش  مَ   آق پسر
تووَم  دیوونه  مث ما خَی شُدَه؟

چَرا    قیافَت      اِقِذه    وارفتَه؟
عینهوی    مربّا   والَی  شُدَه

اِ اِ اِ اِه!  ساعت  دو  بو  نِشِسّیم
حالا  نَگا  کُ ساعِتِ پَی شُدَه

آخوندِ فیض  قرار با یکّی دُشتَم
زیدمو  بَجّور   سِرِ  کار گُذُشتم!




تاریخ : دوشنبه 96/6/6 | 12:0 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


فریاد   کرد     نام   تو     را     باد      در سکوت
با من    شکفت     خاطره    و    یاد  در سکوت

عمری    اگر    غم     تو   سراغ     دلم  گرفت
زهر    فراق     بیش   و    کمم  داد در سکوت

یک دفعه برد      نام  توام     خاطرات       تلخ
یک لحظه کرد    یاد  توام    شاد    در سکوت

دیگر    نه   پاره های  دلم    بود   آنچه ریخت
با    قطره های  اشک    که   افتاد در سکوت

آن شب که من خراب می ومی خراب عشق
بودیم    ،      شد   بنای  دل آباد  در سکوت

شادم؟   نه...راضیم که  از آن عشق آتشین
همپای    اشک   ،  خاطره ای زاد در سکوت

دیدم تو را    که بدرقه ام می کنی  خموش
در   هاله ای    به شکل   پریزاد  در سکوت

آن     بغض    دیرپای  نفسگیر    این  سفر
شد   سیل اشک و داد دلم داد در سکوت.




تاریخ : جمعه 96/6/3 | 11:53 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

ای آن که بـه انجمـــن مــــرادم خوانی

استــــاد و سخنــــور و رشـادم خوانی

 

امروز بـه «زنــــده بــــاد» یــادم نکنی

فردا چه ثمر که «زنده یاد»م خوانی؟!




تاریخ : چهارشنبه 96/6/1 | 7:33 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر