سفارش تبلیغ
صبا ویژن

(1)

شبانگاهی که با من همنشینی

تمام روشنایی نذر خم باد

کلید صبح گم باد

(2)

در کوچه ی بن بست تقدیر

عمری است روحم در سیه چالی به نام تن اسیر است

بی جرم و تقصیر

(3)

مثل گل از شاخسار عشق می چینم تو را

با سلامی سبز می آویزمت بر زلف یار

در تو می بینم خدا را و نمی بینم تو را

(4)

دلم را با غمت همراه کردم

از آن سرمست و خشنودم که کاری

به راه عاشقی دلخواه کردم

(5)

گشتیم همه میکده ها را به تامل

گویی که یکی جرعه نصیب دل ما نیست

زان باده که در ساغر ایام جوانی است.




تاریخ : پنج شنبه 93/5/30 | 10:59 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

تا در طریق عشق شــــدیم آشنـــــای دل

از ما گریخت نـزهت روح و صفـــــــــای دل


شـــالوده ی بنــــای خــــــرد تـا خراب شد

خواندیم نغمه های جنــــون را به نای دل


مـــا را بــه جــز مـلال و سرافکندگی نداد

تــــــا ریختیم نقـــــد جـــــوانی بـه پای دل


عمریست میرویم و به جایی نمی رسیم

در شـــاهــراه وادی بـــــی انتهــــــای دل


فتوای عقل عافیت اندیشی است و بس

رفتن بـــه پیشواز خطــــرهاست رای دل


بــا جبــر می رویم و نــــــداریم اختیـــــــار

دل در قفــای دلبـــر و ما در قفــــــای دل


بـــا حســـن انتخـــــاب گـــزیـــدنــد در ازل

زاهـــــد ولای جنّـــت و عــاشـق بلای دل


روشن بـه جـــز چراغ تمنّای وصل نیست

چنــــدان که دیده ایم بــه ماتمسرای دل


چون مــــا مبـاد عاشق زاری اسیرحسن

ماننـــــد مـــــــا مبـــاد کسـی مبتلای دل


فــرزانه وار تــــابع عقلیم «خوش عمل»

مـــا را اگـــر به خود بگذارد هـــــوای دل.








تاریخ : شنبه 93/5/25 | 6:19 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

(1)

پیر ما رو به قبله می مویید:

جای دندان عقل در دهنم

کاش دندان عشق می رویید

(2)

در تنگنای حوصله ای مخدوش

می خواستم ... دریغ نصیبم نیست

یک آسمان پرنده ی بازیگوش

(3)

ای نام تو و یاد توام روحنواز

وقتی که بمیرم و تو آیی به نماز

من خفته ، تو ایستاده ؟ این بی ادبی ست

(4)

دم دروازه ی شهری که در آن

کور حاکم شده بود

مرگ با عینک دودیش مزاحم شده بود

(5)

گفت ابراهیم را پروردگار:

ای خلیل از «سر بریدن» در گذر

«دل بریدن» بود ما را در نظر....




تاریخ : پنج شنبه 93/5/16 | 7:24 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

...عقل بـــایــد تـــا تـــو را رهبــــر شود

قبــــل از آنــی کـــه ز دستت در شود


هر که برد از عقل خود سود ای فتی

کـــی کنـــد در دهــــــر طغیان و خطا؟


گفت مولانا علـی (ع) در بـــاب عقـــل

نکته ای زیبــــا کـه می آید به نقـــــل


عقـــل داد ایزد که تا از هر چه شـــر

خویش را سازی رهـا هــان ای بشر


عقــــل را بـــــا چشم توفیری عظیم

هست و می فهمد مراین مرد حکیم


چشم ، صاحب عقــــل را گوید دروغ

عقــــل می بخشد بـــه جان او فروغ


چشم بگـــذار و به عقلت کن نگـــــه

«لا یغّش العقـــل من استنصحــــه»


«لاغنی کالعقـــــل» اگر داری قبول

کی شوی از فقــــر دنیائی ملـــول؟...








تاریخ : دوشنبه 93/5/13 | 5:11 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر