تحت عنوان تجارت پولشویی می کنم
تا به بار آرم خسارت پولشویی می کنم
از کف بازار تا هر جا که بختم یا بود
می دهم بر خود بشارت پولشویی می کنم
چون که دستم هست در یک کاسه با سرمایه دار
از وکالت تا وزارت پولشویی می کنم
دولت و ملت ز کارم در نیارد تا که سر
با نظارت ، بی نظارت پولشویی می کنم
تا کند بازار و اهلش عمده خر یا خرده پا
پیشم احساس حقارت پولشویی می کنم
هر که را دستی به امر خیر بالا می رود
می شکانم ، با شرارت پولشویی می کنم
تا کلاه شرعیم را نسبت از عمامه است
با وضو و با طهارت پولشویی می کنم
می برم بالا و پائین قیمت مسکوک و ارز
همزمان با یک اشارت پولشویی می کنم
مانده حیران از نبوغ فکریم قاضی القضات
بسکه دارم با مهارت پولشویی می کنم
تا کنم ثابت که دور از معنویت نیستم
می روم وقتی زیارت پولشویی می کنم
گر به زندان توی حبس انفرادی اوفتم
یا برندم در اسارت پولشویی می کنم
تا بر افروزم چراغ احتکار و اختلاس
در جماعت با حرارت پولشویی می کنم
تا کنم له هر که را افتاده زیر خطّ فقر
روز و شب با فکر غارت پولشویی می کنم
گر نباشد پشت بام و هال بانک مرکزی
روی دیوار سفارت پولشویی می کنم
شغل من توضیح و تبیینی ندارد احتیاج
مختصر در یک عبارت ، پولشویی می کنم
وقت رفتن چون که عزرائیل آید بر سرم
در حضورش با جسارت پولشویی می کنم.
گفتمش یارب چرا باید دلم را خون کند
آن که با افسانه هایش خلق را افسون کند
غافل از تفسیر «لا اکراه فی الدّین» روز و شب
خلق را تعریف از «والتّین والزّیتون» کند
در دیار ما که یادش رفته کم کم پیشرفت
دردها را هر که دستش می رسد افزون کند
می زند بر ریشه ی ما تیشه دشمن از درون
رنجها را گر مضاعف دشمن از بیرون کند
روی منبر حرف های واعظ بی مایه کرد
آنچه با مغز جوانان باده و افیون کند
هر که می خواهد شفای دردهای جمع را
از دل و جان پیروی بایست از قانون کند
ناگهان از در در آمد شاعری قهّار و گفت:
از چه می پرسی چرا این چون کند آن چون کند؟
کار با عمّامه و قطر شکم افتاده است
خُم در این محفل بزرگی ها به افلاطون کند!
«خوش عمل» کم شکوه از وضعیّت موجود کن
خوف دارم دستگیرت محتسب اکنون کند
جرم محرز چون تو را افساد فی الارض است او
طبق حکم حاکم شرعت به دار از .......... ......!
*سروده ای موشّح برای استاد معینی کرمانشاهی (رحیم)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوم خرداد 1379 برای دیدار از استاد معینی کرمانشاهی به منزل آن بزرگمرد رفته بودم.آن استاد دریادل آیینه ضمیر جلد اوّل کتاب «شاهکار» خود را ـ که در آن تاریخ ایران را به نظم کشیده اند ـ برایم امضاء کردند.به خانه که بازگشتم مثنوی موشّح زیر را در مدح شان سرودم و برایشان فرستادم.به مناسبت سالروز درگذشت آن استاد فقید (بیست و ششم آبان ماه) مثنوی موشّح را درج می کنم.شایان ذکر این که با به هم پیوستن حروف اول مصراعهای اول شعر،عبارت «معینی کرمانشاهی رحیم» به دست می آید.روح بلند آن مهین استاد شعر و ادب فارسی شاد باد.
***
مریزاد دست ای مهین اوستاد
سرای کلام تو جاوید باد
عبارات زیبا ، مفاهیم ناب
تو را سربه سر دیده ام در کتاب
یکی شاهکار است آن «شاهکار»
از ابیات مستحکم آبدار
نکو سفته ای درّ لفظ دری
فری ای شکوه سخن گستری
یکی از تو شیرین سخن تر کسی
نمانده ست از نغزگویان بسی
کلام تو ناب است و نغز و بلند
زن و مرد و پیر و جوان را پسند
ره آورد اندیشه ی پاک توست
که گویای احساس و ادراک توست
مریزاد دست ای سخن پرورا
به اقلیم شعر و ادب سرورا
از آن «شاهکار» تو جا باز کرد
که در شرح تاریخ ، اعجاز کرد
نیابد گزندی ز باران و باد
پی افکنده کاخ تو ای اوستاد
شکوه ادب ، آبروی زبان
مراین شاهکار است در هر زمان
ادیب سخن سنج نام آوری
که «فردوسی ثانی» کشوری
همانا که تاریخ ایران زمین
شد احیا از این «شاهکار» نوین
یگانه خدواند بالا و پست
نگهدار این شاهکار تو هست
رسالت به من این زمان حکم کرد
که مدح تو را گویم ای نیکمرد
حیاتی که تاریخ ایران گرفت
هماناست زین شاهکار شگفت
یکی شاعرم دوستار شما
ستایشگر «شاهکار» شما
مرا«خوش عمل»هست در شعر نام
مرید کلام توام ، والسّلام.
یارب از چیست که باید ز بدِ بخت به خانه
هر شب و روز نه حوری که زنی پیر ببینم؟
عوض روی گل انداخته ی طرفه نگاری
چهره ای چون نمد آغشته ی باقیرببینم؟
چه گناهی شده ام مرتکب ایدوست که خودرا
باید افتاده ز پا بسته به زنجیر ببینم؟
شود آیا عوض شلغم وموسیر و کلم پیچ
قسمت خویش هلوی و به و انجیر ببینم؟
داخل این قدح سرکه ی حاضر سر سفره
نه اگر باده ، اقلّآ عسل و شیرببینم؟
خوش ندارم که دراین آخر عمری دل وتن را
به غم وغصه گرفتار و زمینگیر ببینم
سر جدّت صنمی خوشگلکی قسمت من کن
که کنارش بنشینم رخ او سیر ببینم
خسرالآخره ی دوزخی ام گرچه مددکن
توی دنیا ز بهشتت دوسه تصویر ببینم!
«تحریم» اگر کمر شکن نیست
تأثیرگذارِ مرد و زن نیست
پس این همه فقر و فاقه از چیست؟
ادعیّه ی بی افاقه از چیست؟
هر جا که نظر کنی گرانی
آورده هجوم ناگهانی
با بخت سیاه اسیر حقر است
این قوم که زیر خطِّ فقر است
یارب! نظر عنایتی کن
از مردم ما حمایتی کن
بفرست به ما چو قوم موسی
با طرح جدید «منّ و سلوی»
منّ است اگر چه صمغ و شیره
حکمآ به گرسنگی است چیره
سلوی عسل است اگر که یا گوشت
ما را نشود دمی فراموشت!
از مطبخ خود به باغ رضوان
ما را که شدیم بر تو مهمان
در ظرف بلور یا سفالی
ارسال کن آنچه هست عالی
تا ما بخوریم و شکر گوییم
آن گاه مسیر راست پوییم
«تحریم» که موحش است بیمش
با لطف تو دور می زنیمش
روسیّه و چین که یار مایند
البته که در کنار مایند
با ما تو اگر رفیق بودی
گور پدر قطر ـ سعودی
در ترکیه «اردوغان» چو با ماست
انگار شود «حسین اوباما» ست
القصّه در این مسیر طولا
تا همره ما و همدل ما
«ترزامی»و«مکرون» است و «پوتین»
پوشیم به جای گیوه پوتین
در ظلمت صبح و شام «تحریم»
ای باعث اقتدار و تحکیم
ما از تو اگر که لامپ داریم
کی واهمه از «ترامپ» داریم؟
یارب! نظر تو بر نگردد
در حجله عروس نر نگردد
قربان شومت ترحّمی کن
بر خوش عملت تبسّمی کن.
برخیز تا نماز محبّت ادا کنیم
در سجده عشقِ راهگشا را دعا کنیم
همراه با نسیم سحر ، گرم و تیزبال
باران بوسه پیشکشِ لاله ها کنیم
امّید را که پر زده از باغ سینه ها
در سردسیر فصلِ غریبی صدا کنیم
دل ، این سپند واره ی آتش مزاج را
وقت است تا به مجمر حیرت فدا کنیم
اندیشه را که سِهره ی دربند مانده ای ست
در پهنه ی زلال ترنّم رها کنیم
در باتلاق بی خبری پیچکی است سبز
پایی فرو نهاده و دستی فرا کنیم
بیهوده نیستیم که بیهوده عشق را
بازیچه ی تبسّم بازیچه ها کنیم
در روزهای اوجِ ملالت ، به التجا
رو بر حریم ِ قدسی مولا رضا کنیم
در درگهی که هست ملک پاسبان او
دل را به پیروان رهش آشنا کنیم
بر تربتی که رشک بهشتست رو نهیم
تا زر ، مس وجود ، از این کیمیا کنیم
کاری که باطل است در آنجا کنیم ترک
دردی که در دل است همانجا دوا کنیم
وقت است کز بهشت ولای رضا دری
بر روی خویش از سر اخلاص واکنیم.
از فقر و تهیدستی و ادبار شکستم
یک بار نه ، ده بار نه ، صد بار شکستم
در رهگذر سیل فنا برگ و برم ریخت
چون شاخه ی خشکیده ی بی بارشکستم
از بس که غمی نو به نو آمد به سراغم
در هر قدم افتادم و بسیار شکستم
در دایره ی هستی از اقبال بد خویش
چرخیدم و سرگشته چو پرگار شکستم
بغضم به گلو عقده شد و راه نفس بست
در چشم جهان بین همه دم خار شکستم
آن توبه که افسونگری زاهدم آموخت
تا ساغر می گشت پدیدار شکستم
یک عمر ملالی که نصیب من و دل شد
تاوان دلی بود که از یار شکستم.
حجّت الامسال روحانی نمای شهر ما
چهره ی اسلام را با دست خود چک می زند
رشته ی تحت الحنک را چون که اندازد به دوش
خشتک هفتاد کس را فوق تارک می زند
پاسی از شب رفته ، یعنی ساعتی بعد از عشاء
روی منبر می نشیند تا سحر فک می زند
در حصار اهل دین چون دوست دارد انحصار
خیمه بر می چیند از قم در حصارک می زند
دیده ام هنگام استحمام ، استحباب را
تا کند ترویج ، جای نوره آهک می زند
در زهار تا به زانو خورده مویش پیچ و تاب
ذبح می سازد شپش را ، گردن کک می زند
گاه پنچرگیری ماشین پاجیروی خویش
چون ندارد جعبه آچار از عصا جک می زند
سالک وارفته ی ما مرعی بهداشت نیست
گونه اش از آن جهت پیوسته سالک می زند
گرچه غیبت از کبائر هست اما روز و شب
حرفها پشت سر ما این وروجک می زند
گردن باریک ما را می فشارد با دو دست
بعد هم بانگ تعالی و تبارک می زند
گاز می گیرد سرین اردک اذناب را
گاه هم نشتر به چشم حاج لک لک می زند
سینه ی کبک است و قرقاول شب و روزش غذا
بینوا گر نان جو در آب زردک می زند
بهره ی خود را ز بیت المال تن تن می برد
قسمت ما را دم از مثقال و چارک می زند
اینکه دستش تابه مرفق رفته درخورجین خلق
جیب اهل ذمّه را بی شبهه و شک می زند
ریشه ی مارا به شلاق تجاوز کرده خشک
این که تف بر ریش سندی ابن شاهک می زند
در جمیع جبهه ها تا کم نیارد پیش خصم
در جواب هر تکی فی الفور پاتک می زند
تیغ تیزی گر به دست آرد به زهرش داده آب
جمع ما را گردن اقبال تک تک می زند
از قرشمالان عالم مشربی دارد جدا
دلق پوش ما که روی دست دلقک می زند
اهل دل گویند در خلوت جناب شیخ ما
چون دمی برخمره زد آن گاه تنبک می زند
تا ابد باید حسابش کرد جزو ضایعات
در جوال شرع انور سیب اگر لک می زند.
بهاران می رسد در باغ در گلخانه در خانه
به روی عاشقـان بگشاده رو در می گشاید گل
توهّم می زند با دیــدن بلبــل کــه پنداری
کبوتر می شود ، در آسمـان پر می گشاید گل!
بازدید امروز: 455
بازدید دیروز: 45
کل بازدیدها: 825525