ای شهیدانی که سیر عالم جان کرده اید
با دو بال نور عزم کوی جانان کرده اید
بر نــــدای ارجعی لبّیک گویــــــان رفته ایـد
کربلا را لاله خیـــز و نوربـــاران کرده اید
با رشادت حرف «لا» در پاسخ این گفته اید
از شهادت فاش رمز حیله ی آن کرده اید
از کدامین وادی عشقید کاینسان خصم را
با شهادت خواهی خود مات و حیران کرده اید
شوره زار نینوا را با نثـــار خون خویش
عطرآگین ، لاله پـــرور چون گلستان کرده اید
در هجوم لشکــــر کفّار با ایثــار خویش
پاسداری از حریم پاک قرآن کرده اید
از شراب کوثر نور است در پیمانه تان
چون وفاازجان و دل بر عهد و پیمان کرده اید
سبز پوشان سپیده بـــاور گلگـــون عذار
ای که خواب تیره فکران را پریشان کرده اید
با بدنهای به خون غلتانتان هم خصم را
دردل سنگر به خود چون بید لرزان کرده اید
گرچه تا خلوتسرای دوست خندان رفته اید
امّتی را در عزای خویش گریان کرده ایـد
مرغ نطق خوش عمل لالست در توصیفتان
ای شهیدانی که سیر عالم جان کرده اید .
«حوزه» را خونی به شریان ، روح «دانشگاه» بود
مــــرشــــد مــــا کــــز رمــــوز معــــــرفت آگاه بود
بین روحـــــانی و دانشجــــو ، دو قشــر ارجمنــد
ســــالهـــا با مشعــــل وحدت دلیل راه بــود
کشتــــه ی تیر شقـــاوت شد که با اسلام نــاب
خـــــار چشم جهل پـــرور دشمن گمـــراه بـود
با شهادت گـرچه خورشیدی جهان افروز گشت
مرگ او اهل بصیــــرت را بسی جانکاه بـــود
هم سعیـــــد آمد به دنیا هم سعید از دهر رفت
امت اسلام را زیــــرا سعـــادت خواه بــــود
روح وحدت در تن نسل جوان مـــا دمید
او که در خطّ امام عشق ، روح الله بــود
پـــرتـــو افشان اختـــران برج حکمت گفته اند
آسمان دین و دانش را «مفتّح» ماه بــود.
چکّه چکّه اشکهای خوش عمل
ریخت روی برگهای دفترش
شاعر موفّقی اگر نبود
در مسیر زندگی
پولدار هم نشد
نیکل مذاب در دهان و خاک بر سرش
***
کاشکی پدر عقیم بود و کاشکی
نیم قرن و پنج سال پیش
بینوا نزاده بود مادرش...
(1)
یک عمر نماز طبق عادت کردیم
بر هر که رقیب خود حسادت کردیم
بی دغدغه نعمت خـــدا را خوردیم
شیطان رجیم را عبـــادت کردیم
(2)
یک عمر به زعم خود رقابت کردیم
با هر که غریب دل قرابت کردیم
خفتیم در آغوش جنایت هـــر شب
صبح آمد و هی غسل جنابت کردیم!
هقتمین خورشید آفــاق هدایت کاظم است
چشمه ی سیّال فیض بی نهایت کاظم است
طرفه مولودی که با میلاد عزّت بخش او
گشت جاری زمزم جود و عنایت کاظم است
معنی روشنتر از خورشید قاموس جهاد
زندگی را تا نهایت از بدایت کاظم است
ســـالکــان پــایــمرد وادی اخـــلاص را
با زلال کـــوثـــر حق در سقایت کاظم است
پیشوایی کز نفوذ حکمت و تـــدبیـــر او
منسجم گـردیــد ارکان ولایت کاظم است
«کاظمین الغیظ وعافین عن الناس»ازکتاب
گفت پیـــر معرفت مصداق آیت کاظم است
بر فراز منبر دین محمد(ص) چون علی(ع)
استقامت را به تقسیر وروایت کاظم است
کاروان مانده در ظلمات را تا ملک نور
معنی ارشاد و مفهوم هدایت کاظم است
غیرت آموزی که از ناموس قرآن کــریــم
کرد با ایثار جان خود حمایت کاظم است
خوش عمل درپهنه هستی چراغ افروزراه
تا به اقلیم سعادت با درایت کاظم اسـت.
ز نامرادی خود بغض در گلو دارم
دلم شکسته زبس ، میل گفتگو دارم
به کنج خلوت من لحظه ای قدم بگذار
که دیدن گل روی تو آرزو دارم
شبانه تابنشینیم ومست مست شویم
میی به تلخی ایّام در سبـــو دارم
بیا و قصّه ای از روزهای رفته بگـو
که شهر خاطره راگشت کوبـه کو دارم
به یاد پیر طریقت بزن به زخمه ی تار
که عارفانه به لب واژه های هو دارم
نماز عشق کنم اقتدا به لاله ی سرخ
که عاشقانه ز خوناب دل وضو دارم.
اشاره:
27 سال پیش در چنین روزی سراسر میهن اسلامی مان را شورونشاطی حماسی و زایدالوصف فراگرفته بود.فردای چنین روزی یعنی 12 آذر 1365سپاه یکصد هزار نفری محمد(ص) به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام می شد و من سروده بودم:
ای که نهادی قدم به راه محمد(ص)....
و از صبح تا به حال هرچه به ذهنم فشار می آورم از آن شعر حماسی هیچ مصراع و بیتی را به یاد نمی آرم جز این مصراع:
می رسد ای کربلا سپاه محمد(ص).....
البته این شعر که بالغ بر هشت الی نه بیت بود در جراید آن روزگار-وبه احتمال بسیار زیاد روزنامه ی اطلاعات یا مجله ی جوانان امروز-چاپ شده است.من ازین دست سروده ها بسیار داشتم که متاسفانه در حادثه ای از بین رفت و نیست و نابود شد.ذیلا نمونه ای از آن سروده ها تقدیم می شود:
بانگ تکبیر شما مژده ی فتح و ظفر است
در شب تیره ی بیداد نویـــد سحـــر است
طرفه تیغی است جلا یافته ز الماس یقین
که به عفریته ی سالوس و ریا کارگر است
ای جوانان وطن دست خــدا همرهتـــان
یورش آرید به دشمن که شمارا ظفراست
ما نخواهیم چشیدن به خدا زهر شکست
تا امام از سخن وحدت مان راهبر است
گول تبلیغ عدو را مخور ای جان که هنوز
دست این پرده در منحرف از پرده دراست
خوش عمل تاکه به دنیا زحیات است اثــر
نخل توحیــد ز خون شهـــدا بارور است
هنر آن نیست که در شعر زنی لاف گزاف
حربه بردار و برو جبهــه که اینت هنراست.
به جهان آن که مرا افسر سر بود پدر بود
قوت جان ، قوّت دل ، نــــور بصر بود پدر بود
آن که روزان و شبان تا که پسر رنـــج نبینـد
روبرو با غم و انــــدوه و خطر بود پدر بود
آن که می دادتن وجان به بلا لحظه به لحظه
وان که قوتش همه ازخون جگر بود پدر بود
قهرمانی ، یل نان آوری ، آزاده ی پــــاکـی
که نشاطش به تماشای پسر بود پدر بود
یکّه تازی که به میدان حیات از همه گـردان
نام آورتر و بی واهمــــه تـــر بود پدر بود
آن که درس شرف آموخت پسررا زشرافت
وا ن که کارش همه تعلیم هنربودپدر بود
آن که با مشعل امّید و رجا ، سعی و تولّا
به جهان راهبـــر و راهسپــر بود پدر بود
آن که خواهنده ی خشنودی فرزندزدادار
سر سجّاده به هنگام سحـربود پدر بود
خوش عمل سروروانی که سراپای وجودش
همه از بهر تو دارای ثمـــر بود پدر بود.
چه کنـــم گــــر ز کفم دل برود
دل سرگشته به باطل برود
مانده در نافله باشم من و او
ز پـــی قافله غــــافل برود
رو تُرُش کر ده ی شیرین منا !
ز سرم شور تو مشکل برود
خوشه از خرمن حسن تو مراست
گو به بادم همه حاصل برود
خوب دانم که قبــــول تو شوم
چو رقیبت ز مقابل برود
می روم داغ به دل مهر به لب
همچوشمعی که زمحفل برود
کشتی عشق به گـــرداب بلا
خوشتراز آنکه به ساحل برود
خوش به احوال شهیدی که به سر
دوسه گام از پی قاتل برود
چاره سازی نکند دست دعـــــا
پای اقبال چو در گل برود
خوش عمل آه از آندم که به خواب
مانده باشی تو و محفل بـــــرود .
بازدید امروز: 66
بازدید دیروز: 209
کل بازدیدها: 819256