(به مناسبت میلاد فرخنده ی امام حسن عسکری علیه السلام)
___________
ز برج عصمت حق آفتاب بی بدیل آمد
امام عسکری فرخنده مولود جلیل آمد
مدینه سربه سر نوراست و شورو خنده وشادی
که هادی را یکی فرزانه فرزند نبیل آمد
گلی خوش رنگ و بو درگلشن طاها شکوفا شد
بهاری دلپذیر از دامن پاک سلیل آمد
محمد را به تبریک چنین مولود در جنت
کنار یوسف و یعقوب عیسی با خلیل آمد
نه تنها انس و جان تبریک می گویند این میلاد
به شاباش نقی از عرش اعلی جبرییل آمد
نوامیس الهی جمله در تهلیل و در تکبیر
که یک بار دگر نومید شیطان سفیل آمد
امامی...پیشوایی ذوب در اسلام و پیغمبر
دلیلی ،حجتی در ذات باری مستحیل آمد
به یک دستش کتاب از بهر احیای کلام الله
به دست دیگرش سرکوب دشمن راسلیل آمد
بهار معنویت را که قرآن است برهانی
وجود مهدویت را یکی روشن دلیل آمد
زکیّ العسکری روشنگر دلهای زهرایی
بهشت دوستاران ولایت را کفیل آمد
خلایق درشگفت ازطرفه مولودی بهشتی بو
که مانند پدر در سیرت و صورت جمیل آمد
یکی مولود حکمت دان که در دانشگه امکان
به پیش نطق او صد منطق گویا علیل آمد
عدالت را کند تا در بلاد مسلمین جاری
امام عادلی در دادیاری بی عدیل آمد
اصول دین احمد تا شود تحکیم در دنیا
چو حیدر طرفه پشتیبان اسلام اصیل آمد
کند تا عقده های مشکل دانش پژوهان حل
به دانشگاه دین فرزانه استادی عقیل آمد
محمد را نظیری باعث پویایی مکتب
خدای قادر بی مثل را ظلّ ظلیل آمد
سیه پوش است اردوگاه شرک وکفرواستبداد
که عزتمند مردی تا کند دشمن ذلیل آمد
به هادی صف به صف خیل ملایک تهنیت گویان
که با حکم ولایت هادی قوم ضلیل آمد
بگو با تشنگان وادی حیرت که از جنت
کنون تسنیم آمد کوثر آمد سلسبیل آمد
به مدح زاده ی طه و یاسین«خوش عمل»طبعم
قصیر و الکن آمد...نارسا آمد... کلیل آمد.
شلال گیســوانـــت را رهــــا کن
به خندیدن لب چون غنچـه وا کن
ســــری از پنجــــره بیـرون بیـاور
مــــرا بــا دوستت دارم صـدا کن
[[[[[[[[[[[[[[[
گلی دارم بــه دست خس نمیدم
به دست هر کس و ناکس نمیدم
خـــدا داد این گلــــم را یــادگاری
خودش هم گربخواهد پس نمیدم
[[[[[[[[[[[[[[[
چـــو شعـــر آشنایی سـاز کردم
دری از بــــاغ پـــر گل بــــاز کردم
نگاهم چون بـه چشمان تـو افتاد
هــــوای نـــــرگس شیــراز کردم
[[[[[[[[[[[[[[[
بزن بر تــــار ای مطرب که مستم
بـــریـــدم از همه پیشت نشستم
بـــده ســـاقی شــــراب ارغوانی
خراباتی نی ام عاشق که هستم
[[[[[[[[[[[[[[
عـــروس چشمه ی نـوری عزیزم
ز شهـــر رنگ هــــــا دوری عزیزم
سلیسی ، ساده ای،گیـرا و نابی
ســـراپــــا شعــر انگــوری عزیزم
[[[[[[[[[[[[[[[
اسیــــر دست توفانم تـــو کردی
چو موی خود پریشانم تـو کردی
چـو بـــرق آسمان خندیدی و باز
چـو ابـــر تیره گریانم تـــــوکردی.
*کاشان ـ دهه ی پنجاه.
چند ماه قبل از آن که برای اولین بار زرویی نصرآباد را در دفتر گل آقا ببینم ، با او آشنا شوم و آن آشنایی سرآغاز دوستی صمیمانه ای شود ، در دفتر مجله ی جوانان امروز پذیرای روانشاد محمد پورثانی طنزنویس کوشا بودم که آن روزها برای اغلب جراید ـ از جمله مجله ی جوانان امروز ـ طنز می نوشت.چون مرحوم کیومرث صابری از من خواسته بود هفته ای یک روز به گل آقا بروم و با روانشادان حسین گلستانی و زرویی نصرآباد همکاری کنم ، از پورثانی راجع به طرز سلوک و برخورد اعضای تحریریه ی گل آقا با همکاران تازه وارد ـ که منظور خودم بودم ـ پرسیدم.
مرحوم پورثانی راجع به هریک از همکاران گل آقایی و رفتار و کردارشان شرح مبسوطی ارائه داد و در آن میان برای زرویی نصرآباد سنگ تمام گذاشت.از جمله گفت:این ملّای جوان ـ یعنی زرویی نصرآباد که یکی از نامهای مستعار و تخلصش ملّانصرالدین بود ـ با این که از همه ی همکاران گل آقایی جوانتر و با استعدادتر است ؛ اما خوش مرام تر و بامعرفت تر از همه شان است.چون شرح بیشتری از او خواستم افزود.دوسه هفته ی پیش به دفتر گل آقا رفتم و از آقای مرتضی فرجیان طلب وام کردم.ایشان با صراحت تمام گفت درخواست وام نکنی سنگین تری ؛ چون اوضاع دفتر بسامان نیست و آقای صابری صددرصد با پرداخت وام مخالفت خواهد کرد.چون اصرار کردم مرا نزد آقای نبوی ـ برادر سید ابراهیم نبوی که آنجا حسابدار بود ـ فرستاد.برادر نبوی مرا نا امیدتر کرد زیرا گفت : آقای صابری قندوچای آبدارخانه ی شاغلام را هم جیره بندی کرده است.اصرار نکن که از وام و حتی مساعده هم خبری نیست.من شدیدآ نیازمند مبلغی برای درمان بیماری همسرم بودم ؛ اما در دفتر گل آقا به هر دری که زدم به رویم باز نشد که نشد!آخر سر سراغ ملّا ـ زرویی نصرآباد ـ رفتم ، با این تصور که چون از بقیه جوانتر است شاید هزینه های زندگی اش هم کمتر و سبک تر از سایر همکاران است و می تواند کارم را راه بیندازد.این جوان محجوب و با مرام بی آن که مثل سایرین از وضع بد اقتصادی و معیشتی بنالد ـ که بعدآ فهمیدم از همه ؛ حتی از خود من باد به دست تر است ـ از من پرسید:حالا چقدری نیاز داری؟من گفتم با صد، صدو پنجاه تومان مشکلم حل می شود.ملّای جوان فکری کرد و ناگهان از پشت میزش بلند شد و در حالی که به طرف بیرون دفتر می رفت به من گفت:شما یک ربع ، بیست دقیقه ای بنشین تا برگردم.من که مطمئن شده بودم او برای تهیه ی پول می رود دعاگویان منتظرش نشستم.نیم ساعت ، چهل وپنج دقیقه بعد ملآی جوان در حالی که دسته های اسکناس را در دست و لبخند رضایت بر لب داشت وارد شد.اسکناسها را روی میز جلو من ریخت و گفت بشمار و ببر.من با تصور این که آن مبلغ را ـ که صدوشصت تومان بود ـ حسابداری گل آقا برایم ردیف کرده است ، پس از شمارش اسکناسها و خداحافظی گرم با ملّا به اتاق نبوی رفتم تا از او تشکر کنم. نبوی در اتاق حضور نداشت و من که عجله داشتم و می خواستم هرچه زودتر همسرم را به بیمارستان برسانم روی تکه کاغذی مراتب تشکر خود از او و آقای صابری را نوشتم و از دفتر گل آقا بیرون رفتم.مشکلات ناشی از بیماری و سیر درمان همسرم مانع از آن شد که روزهای بعد به دفتر گل آقا بروم.از میزان مشکلات مذکور کمی که کاسته شد به دفتر گل آقا رفتم. نبوی حسابدار تا چشمش به من افتاد با لحن غیرصمیمانه ی خشمناکی مرا به حسابداری خواند.پایم را که به اتاق حسابداری گذاشتم بی مقدمه دهان به تشکر و سپاسگزاری و تمجید از او و آقای صابری گشودم.مدح و ثنایم در حق آنان ادامه داشت که نبوی با صدای بلندی مرا مخاطب قرار داد که : سرِ جدّت ترمز دستی را بکش!و چون ساکت شدم با لحن گله مندانه ای به توبیخم پرداخت که چرا برای گرفتن وام به زرویی نصرآباد رو زده ام.با تعجب پرسیدم:مگر وام از طرف دفتر پرداخت نشده است؟ نبوی در حالی که سرش را تکان می داد با لحن ملامتباری افزود:خیر آقا محمد خان پورثانی.....خلاصه ی کلام کاشف به عمل آمد که ملّای جوان برای این که کار من راه بیفتد و مشکلم حل شود موتور گازی خود را به ثمن بخس فروخته بوده است! و البته بعد هم از طرف آقای صابری سرزنشها شده بود که چرا بی مشورت و طرح مشکل من ، دست به چنین کاری زده بوده است....پرگوییهای مرحوم پورثانی در وصف زرویی نصرآباد ادامه داشت که از دفتر سردبیری مرا فراخواندند تا در جلسه ی هفتگی شرکت کنم.بعدها که هفته ای یک روز به دفتر گل آقا می رفتم خوشمرامی ها و بامعرفتی هایی از زرویی نصرآباد دیدم که فروختن موتورگازی اش برای درمان همسر پورثانی مرحوم کمرنگ ترین آنها بود.خدا همگی شان را بیامرزاد.
در دفتر مجله ی گل آقا تابلویی با خطّ خوش نستعلیق خودنمایی می کرد که بر آن سه بیت شعر زیر اثر مرحوم «حسین گلستانی» نقش بسته بود:
«گل آقا» را «اباالفضل» است و «عبّاس»
یکی کاشی ، یکی یزدیّ اصل است
تُرُشرویی و تلخی نیست این جا
به کندوی عسل زیرا که وصل است!
ز گل هایی که پروردند این دو
«گل آقا» را بهاران چارفصل است!
اشاره به «ابوالفضل زرویی نصرآباد» و «عباس خوش عمل کاشانی» که اولی با نام مستعار «ملّانصرالدین» سوپراستار طنزمنثور گل آقا بود و دومی با نام مستعار «شاطرحسین»همان نقش را در طنزمنظوم برعهده داشت و هردو از اعضای فعال تحریریه ی گل آقا بودند.
در شعرهایم زندگی جاری است
در دستهایم گرمی کار است
و اشکهایم کودک ابر ثقیل غم
اندوه هایم کوههای سرد و سنگینند
پابند دشت سینه تا جاوید
غمناله هایم ضجّه های جغد در ویرانه ای دور است
و چشمها این آیه های عشق و سرمستی
افسوس بی نور است.
آذرماه 1357 ـ کاشان.
پیک صبا پیغام نور آورده امروز
اجزاء عالم را به شور آورده امروز
افلاکیان را بزم شادی برقرار است
بر خاکیان از عرش رحمان ، گل نثار است
باران رحمت بر زمین می بارد امروز
هر ذرّه ای خورشید در دل دارد امروز
در کوچه های شهر مردم دسته دسته
تبریک می گویند این روز خجسته
هر منظری در چشم زیبا می نماید
هر نغمه خوانی شعر وحدت می سراید
گسترده فرشی از حریر نور پیداست
هنگامه ای از ازدحام خلق برپاست
با دیده ی دل گر کنی میل تماشا
سرشار گل بینی همه دامان صحرا
هر گوشه ای یک شاخه ی گل رسته از خاک
از خوشه های نور سرریز است افلاک
بر شاخه ی ترد درختان دانه دانه
نک شیر شبنم می مکد طفل جوانه
آورده اینک قاصد خورشید بر در
ابرار را پیغام یوم الله دیگر
چاووش خورشید این پیام میمنت بار
آمیخته با نور و بر ما کرده ایثار
بشنو پیام قاصد خورشید بشنو
ای سینه ات جولانگه امّید بشنو
امروز میلاد بهین فرد جهان است
میلاد مردی از تبار قدسیان است
امروز مردم را صلای عام دادند
از بارگاه کبریا انعام دادند
امروز روز تابش خورشید عشق است
روز طلوع پرتو جاوید عشق است
شب کوله بار خویش را چون بست و بگریخت
خورشید ، نور آورد و بر جان بشر ریخت
با مرگ اهریمن جهالت چون فنا شد
لطف اهورایی نصیب خلق ها شد
وحدت شعاران ! روز میلاد محمّد(ص)
منشور آزادی انسان نیز آمد
عالم منوّر از جمال انورش شد
خورشید در این ره کمینه چاکرش شد
همراه با میلاد این مولود اعظم
آزاد از قید جهالت گشت عالم
اجسام را جانی دگر در پیکر آمد
فلک بحور زندگی را لنگر آمد
با بانگ الّاهو محمد بت شکن شد
بیت خدا پاک از وجود اهرمن شد
از جلوه اش معدوم شرک و بت پرستی
وز طلعتش منسوخ ، ظلم و جهل و پستی
لبّیک باید گفت بانگ دعوتش را
با صد زبان شاید ستودن همّتش را
با این ولادت پشت استکبار بشکست
زنجیر استعمار و استثمار بگسست
با این ولادت قلب ها نوری دگر یافت
نور اهورایی بر اهریمن ظفر یافت
با این ولادت کاخ ها زیر و زبر شد
شام هزاران ساله ی هستی سحر شد
دریاچه ی زاینده ی افساد خوشید
از هر کرانه چشمه ی ارشاد جوشید
وحدت شعاران! حافظ گلهای باور
باید سرودن شعر وحدت را رساتر
باید ز وحدت پشت بتها را شکستن
باید ز وحدت قیدها از پا گسستن
ما با سلاح وحدت خود می توانیم
هر آتش افروزی به خاکستر نشانیم
تا بانگ وحدت ذکر ما از شیخ و شاب است
هر نقشه ای دشمن کشد نقش بر آب است
ای امّت اسلام ، ای بیدار ملّت
مقصود از ایجاد احمد بود وحدت.
(هفته ی وحدت دهه ی 60)
دکل بازان ایران را بگویید
مبارک اختلاس و پولشویی
جهانی گر به زیر اخیه گیرند
نخواهد شد شما را بازجویی
***
شود حبس ابد ناچار این جا
کسی گر شاخ کل دزدیده باشد
ولی یک جو نبیند از کس آزار
اگر رندی دکل دزدیده باشد
***
نود درصد به زیر خطّ فقرند
در این کشور که مالش هست بسیار
ولی بر خطّ ثروت می خرامد
دکل باز و دکل یار و دکل خوار
***
خوشا آنان که با دولت قرینند
زمین خوارند یا سرمایه دارند
حمایت می شوند از چند جانب
دکل بازان خوب روزگارند
***
خوشا آن کس که کلّ مشکلش را
چو شب خوابید ، روز بعد حل دید
ز ثروت بست پشت هفت پشتش
شبی گر فی المثل خواب دکل دید
***
بود نانش درون خیک روغن
اگر رندی دکل دزدیده باشد
نه در اردوی استکبار ملعون
به ایران فی المثل دزدیده باشد.
بازدید امروز: 162
بازدید دیروز: 209
کل بازدیدها: 819352