مادیان پیر
در حصار خاطره هایش
رویای اسب جوان را
شیهه می کشد.
پلنگ پیر کوه کرکسم مو
ملامت خوار هر خار و خسم مو
مگه ماه منو توو چاه کردن
که اینطو بخته کور و بی کسم مو.
در دیاری کز هجوم گرگ خون آشام
بر تن درد آشنای بره ی مظلوم
زخم محسوس است
دور کن اندیشه ی از بند رستن را
شیر سنگی نیز محبوس است
جای افسوس است !
هر چند که آشیان درد است دلم
در وادی عشق رهنورد است دلم
با عقل همیشه در نبرد است دلم
الحق که به کیش عشق مرد است دلم.
ای کاش که در پنجره ی ذهن علفزار
تصویر شب داس نمی بود
جز پرتره ی صبح گل یاس نمی بود.
شبها و روزان ملال آور
با مردمانی مسخ و بی باور
دلها همه آیینه اما تار
تکرار در تکرار در تکرار
محبوس این زندان بی روزن
می سوزم از داغ جدایی من
تا چند لولیدن در این مرداب
ای مرگ ای زیبا مرا دریاب.
در تنگنای حوصله ای مخدوش
می خواستم دریغ نصیبم نیست
یک آسمان پرنده ی بازیگوش.
به دریایی که موجش لاله گونه
سراسر ساحلش یک پرده خونه
نهنگ عاشقی در خوابهایش
پرستویی به پرواز جنونه!
دف زنی با دف خود روروکی ساخته بود
گام در جاده ی ابریشم ادراک نهاد
به یکی شاعر در قونیه دل باخته بود !
در این دشتهای پر از پونه ی ترد
جهان مال خرگوش شوخی است
که یک هیچ از مارها برد !
بازدید امروز: 373
بازدید دیروز: 45
کل بازدیدها: 825443