تا ز شراب نور شـــد مست دل شکستـــــه ام
در به ورود اهرمن بست دل شکستــــه ام
حسن شکوفه می کند پای هزار شاخــه گل
تا که به عشق می دهد دست دل شکسته ام
درد کهن به جـــام من ریخت و از ظـــلام تـــــن
شکــرخدا به تازگـــی رست دل شکستــه ام
آفــــت اگـــر به او رســـد مـــرگ بـــه آرزو رسد
هرکه به عشق طعنه زدخست دل شکسته ام
رهگذرا! نگاه کن این که قـــدم نهــــــی بـــر آن
برگ خزان رسیــده نی هست دل شکسته ام.
گفتــــه ام بــــا پســــر خویــــش کـــــه وقتــــی مــــردم
دهـــد از بـــــاده مــــــرا غســـــل و نهــــــد در گـــورم
پیـــش از آن گــــر کفــــن از بـــرگ مـــوم ســـــازد به
کـــه از ایـــن خلعــــــت سبـــــز لجــــــنی مســـــرورم
بــــه شــــب اوّلِ قبـــــــرم چـو نکیــــــــرین آینــــــــد
نشئـــــــه زیـــن بــــوی نیـــــارند فــــــــراوان زورم
بـــــاده جـــــت وار رســــــاند بــه سـراپرده ی غیـــب
روح ســــرمســــت مــرا کـــز تـــن خـــاکـــــــی دورم
پســــــر بـــاده فـــروشم! به بهشتــــم چــــو بـــــــرند
بــــــود از شـــــاخـــه ی طـــوبــــی هـــوس انگـورم!
آمـــــد از راه بـــــا ســـــرافــــرازی
ماه تــــــــزکیه ماه خـــــــــودســـــــازی
ماه از خــــــویش تا خــــــــدا رفـــتن
تا به ســـــرچشمـــــه ی بقــــا رفـــتن
ماه پــــــرواز بــــا دو بـــــال قنــــوت
از زمین تـــــا صوامــــــع ملکــــــوت
ماه عـــــــرفان و عشــــق ورزیـــدن
همه جــــــا جلـــــــوه ی خـــــدا دیدن
مرجبــــــــــا دلکـــــــش آمدی ای مـاه
لطف کــــــردی خــــوش آمدی ای ماه
آمدی تـــــــا شکـــــــوفـــــه های دعـا
گل کنــــــــد در تمــــــــام ثــــــانیه ها
رمضــــانا! تـــــو بهتــــــــرین مـــاهی
چون که مـــــــــاه ضیـــــافت اللهــی
رامـــــش روح و راحـــــــت جـــــــانی
هم از آن رو بهـــــــــــــــــار قـــرآنی
سفـــــــره گستـــرد تا که صاحب خوان
از کـــــــرم کـــــرد جمــــله را مهمان
چیــــد در سفــــــره گونه گونه خوراک
چه خـــوراکی! لذیذ و طاهر و پـــــــاک
لقمـــه ها لقمــــه های نور و صفـــا
در طبــــــق هایی از بـــــلور دعــا
ای فراخوانده ســــوی خوان خــدا
چه عــــزیـــز است میهمــــان خــدا
میهمانا! ز جــــــان و دل بشتـــاب
میزبان اوســــت خویش را دریاب
بهتـــــر است از هــــزار ماه تمــام
لیلةالقدر او بــــه مــــاه صیـــــام
لیلةالقدر را چـــــــو درک کنـــی
هر چه غیر از خداست ترک کنــی
خوش به حال کسی که سی روزه
همه انــــدام او بـــــــــــــود روزه
چشم وگوش وزبان و بینی ودست
شکم و پا و هر چه دیــــگر هست
هر که این گونه روزه داری کـــــرد
رو به جنّات رستــــــگاری کــــرد
«خوش عمل»هرکه بود دررمضان
ترک منکــــر نمود در رمضـــــــان
روزه هایش قبول درگاه اســت
بهره مند از نعیم این ماه اســت.
گر چه جوبارم به دریا راه بردن می توانم
عشق اگر قامت فرازد دل سپردن می توانم
گو نباشد زیستن را شوق در زندان هستــی
با هوای باغ سبـــــز عشق مــــردن می توانم
گر ندارم طالع شمعی به گرد روی خوبـــان
تا مگر آتش بگیرم تاب خوردن می توانم
صحبت از طول امل ارزانی دنیا پرستــان
من که درویشم غنیمت دم شمردن می توانم
با همه بی دست و پایی گر بگیرم کنج عزلت
طایر اندیشه را تا عرش بردن می توانم
تا که خوار آشنایان از گرانجانی نگـــردم
همچو گل بعداز شکوفایی فسردن می توانم
گر چه از ترفند خام دشمنان دلسردم امـا
دوستی را دست با گرمی فشردن می توانم
عشوه ی دنیاخریدم «خوش عمل»گرچندروزی
این حنای عاریت از کف ستردن می توانم.
این منم در چارچوب غم اسیر زندگانی
نعش بر جا مانده ای در سردسیر زندگانی
هر خطر را پیشوازی تازه می خواهد دل من
تا بماند در خـــــــــطاهای خطیـــــــر زندگانی
خسته ام زین گونه گون بازیچه بودن هرزه گشتن
مرگ ای زیبا! رهــــایم کن ز گیــر زندگانی
در تکاپو دست و پا و تن بـــرای زنده ماندن
خستـــه اما این دل تنهــــا به تیـــر زندگانی
نعــــره ها آواز خوانی ها نداها ناسزاها.....
از من مجنون چه می خواهد نفیر زندگانی
سالها در جستجوی گوهر گم کرده ی خود
زیر و بالا کردم این بالا و زیــــر زندگانی
همچو نقشی در غبار تیره ی پندار دیـــدم
لحظه های روحبخش و دلپذیـــر زندگانی
دل قوی گفتند باید داشت همراهان و رفتنـد
تا چه آید بر سر این خسته پیر زندگانـی
آتشی در زیر خاکستر هم از همت ندارم
تا مگر افســــرده سازد زمهریر زندگانی
چون حبابی ازتهی سرشارازچشمم نهان شد
آن چه را دیدم در این ایام دیر زندگانی
تشنه کامی های روحم را نسیمی تازه باید
تا به گل پیمان ببندد در کویر زندگانی
«خوش عمل»درپیله ی خودنیزگرحرفی نگویم
چون توانم یافت نوری در مسیر زندگانی؟
زندگی با مرگ پیشم گر چه توفیری ندارد
عاشق مرگم که حکم دست و پاگیری ندارد
زین سرای عاریت رفتم به شارستان بودن
کان بنای عافیت حاجت به تعمیری ندارد
ای که مست ازعیش ونوش زندگی دروجدوحالی
وز چراغ معرفت قلب تو تنویــــری ندارد
گوش بر آهنگ ماتم دادن و با غم نشستن
زندگی این است جای بانگ تبشیری ندارد
حرمت درد کهن دارم که روز خوش نبینــد
در جوانی آن که حق صحبت پیری ندارد
خفته بختانی که شب را بنده و در کین روزند
خواب بی هنگامشان جز مرگ تعبیری ندارد
روبهان سرگرم جولانند در دنیا تــــلاشی
بیشه ی مردانگی دیگر مگر شیری ندارد
چون کمان شدقامت ازاین غم که بر قلب ستمگر
آه سرد سینه ام خاصیت تیــــری ندارد
نکته ها از جود در گــــوش گـــــــران آزمندان
بارها گفتیم امــــا هیچ تاثیــــری ندارد
بر فنا از باد یغمـــــــا باد آن ملکی که هرگز
بر نوای بینوایش گوش دل سیری ندارد
نغمه های جانگزای «خوش عمل» در نامرادی
بیّنات دفتر رنج است تفسیــــــــری نـــــدارد.
... عکس اول را آورد : این پسر اولم محسنه.عکس دوم را گذاشت رویش : این پسر دومم محمده که دو سال از محسن کوچکتر بود.عکس سوم را آورد و تا خواست بگوید : این پسر سوممه دید شانه های امام(ره) از گریه می لرزد.عکسها را جمع کرد زد زیر چادرش و خیلی جدی گفت : چهار پسر دادم که اشکت رو نبینم!
باید این پنجره ها را بگشائیم به خورشید
چهره ی کاهی خود را بنمائیم به خورشید
باید این کسوت رخوت ز تن خویش بگیریـم
تا در این واحــــــه نمانیم رهی پیش بگیریـم
باید آسایش جـــــان مدِّ نظر داشته بــــاشیم
همه رفتند همه عـــــزم سفر داشته باشیــم
باید ای دوست در این راه ز جان مایه گـــذاریم
بیشتر چند قدم پیشتر از سایه گــذاریم
باید ای دوست که چشم از همه این بار بپوشیم
تا ز سرچشمه ی فیض ازلی نور بنوشیم
راه پر خوف و خطر باشد و رهوار نبــاشد
کی به منزل رسد آن یار که بیدار نباشد؟
هفت خوانی است فراراه تهمتـــن صفتانـــه
عزم خود جزم کن ای مرد سفر مرد یگانه
نتوان داشت در این راه به کس چشم تمنا
همه هستند در این راه به مانند تو تنها
سفری هست که از جسم نبایست سخن راند
عیسی این کرد که ناگاه به معراج ز ره ماند
باده باید که در این ره زنی از ساغر تـــوحیــــد
پر نباید کنی انبان مگر از توشه ی تجـریــد
اولین منزل ما منزل از نفس رهایی اســـت
آخرین منزل ما منزل از خویش جدایی است
باید این جیفه ی دنیا بگذاریم و بپوئیم
گوهر گمشده ی خویش در افلاک بجـــوئیم
آری ای دوست نشاید که بمانیم در این راه
پای رفتن اگرت هست «توکلت علـــی الله ».
خوش عمل را گرچه باشد دیده اما دید نیست
مانع دیدش به غیر از آب مـــــروارید نیست
گر چه مروارید ارزشمند جرمی نادر است
آب لاکردارش ارزشمنــــد بی تردید نیست
خوش به حال آن که دارد چشم چون چشم عقاب
موش کوری همچو من در ظلمت جاوید نیست
ملک جسم هرکسی را چشم سلطان است لیـک
مال من جز کدخدایی مرده در تبعید نیست
چشم دل در راستای چشم سر بینا شـود
هر که غیر از این بگوید قابل تمجید نیست
خوش عمل هرچند کارش زار و تارش دیده شد
لیک از لطف بصیر الابصرین نومیــــد نیست.
مهدی بیا که منتظر مقـــــــــــدم توایم
با زخم دل به جستجوی مرهم توایم
مهدی بیا که دیده و دل فرش راه توست
چشم دلم به جانب رخسار ماه توست
رخسار جانفروز تو مهر هدایت است
مفهوم آفتابی نــــــــــور ولایت است
گل جلوه ی مبارک روی نکوی توست
سنبل حدیث طره ی طرار موی توست
ای نام روحبخش تو آیینه دار روز
تا چشم فتنه کور شود چهره بر فروز
ای آفتاب مصطفوی ماه منجــــــــلی
آرام جان فاطمه نور دل علـــــــــی
خاموشی چراغ ولای تو دور بــاد
دلهای عاشق از قدمت غرق نور بــاد
روزی نمی رود که نخواهم ظهور تو
باور اگر چه کرد دل من حضور تو
گاهی که دل ز هجر تو بیتاب می شود
با مژده ی ظهور جهانتاب می شود
بیگانه با حقیقت عشق است آشکــار
هر عاشقی که نیست تو را چشم انتظار
رفت آن که در طریق ولابت به نور عشق
در هر مقام دید تورا با حضور عشق
دارم دلی به نور ولای تو منجلــــــی
ای روحبخش مکتب اسلام چون علی
ماییم و انتظار قدمهای سبز عشق
تا جان فدا کنیم به فردای سبز عشق
پیغمبر آن که صبح ظهور تو مژده داد
ما را به آفتاب حضور تو مژده داد
با قصه ی فراق تو کی آرمیده ایم؟
عمری گذشت وچشم به راه سپیده ایم
تا عاشقان زار تو گردند شادمــــان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان
مهدی بیا و ریشه ی افساد را بکن
با داد خویش خیمه ی بیداد را بکن
مهدی بیا که منجی اسلامیان تویی
پنهان ز دیده لیک به هر جا عیان تویی
نام بلند عشق ز نام رسای توست
سرمایه ی بهشت نسیم ولای توست
ای آخرین سرود امامت به نای عشق
بر دوش توست تا به قیامت لوای عشق
ای آن که باغسار ولا از تو جان گرفت
از هر گلی نشان تو را می توان گرفت
تا بوده ام ز عشق تو سرمست بوده ام
هر جا که ذکرخیر تو بوده ست بوده ام
خواب است دیده ای که حضور تو راندید
در هر ستاره جلوه ی نور تو را ندید
نومید هر که بود ز فیض ظهور تـــــــو
روشن کجاست دیده ی جانش ز نورتو
شاد آن که در مسیر ولا می زند قدم
مسرور از ولای شما می زند قـدم
محروم از تلالوی نور هدایت اســـــت
مهجور آن دلی که ز مهر ولایت اســت
عجل کز انتظار ظهور تو پیــر شد
بیچاره عاشقی که زغم گوشه گیر شد
همراه خودهرآنکه زشیطان بریست کن
مستکبران جامعه را سربه نیست کن
یاران با حقیقت خود را خبر کنیم
آدینه شب دعا به گل منتظر کنیم.
بازدید امروز: 235
بازدید دیروز: 146
کل بازدیدها: 822070