سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاتون قم ای حضرت معصومه سلامت
آغاز شود دفتر اعجاز به نامت

در وصف کمالات تو شد زمزمه پرداز
قمری به رواقِ تو کبوتر سر بامت

از زینب و از فاطمه داری تو نشان ها
ای خوی و مرام علوی خوی و مرامت

آنی که احادیث شریفی ز امامان
بر جا همه حاکی بود از شان و مقامت

در بارگه قدس تو حوا به کنیزی است
آن گونه که آدم شده از شوق غلامت

بر چهره ی نورانی تو رشک برد ماه
خورشید جهانتاب زند بوسه به گامت

مانند تو معصومه کجا ذوب ولا شد؟
قربان تو و پیروی از خط امامت

آیین و مرام رضوی گشت جهانگیر
ای قم ز تو احیا شده با سعی تمامت

فیضیه که سرچشمه ی انوار الهی است
پاینده و جاوید شد از فیض مدامت

جان در ره مقصود به اخلاص نهادی
آکنده شد از بوی ولایت چو مشامت

تا روز قیامت که بود حشر خلایق
ثبت است به لوح دل و جان حرف و پیامت

از فیض وجود حرمت مرحمتی کن
ای مرغ دل شیعه گرفتار به دامت

سیراب شوند از قدح خاص تولا
زوار تو کآیند سر سفره ی عامت

بر رشته ای از معجرت آویختم امروز
دریاب کنون «خوش عمل» این پیر غلامت.





تاریخ : پنج شنبه 98/4/13 | 9:38 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

(1)

نمی گویم کـــه تجلیلــــم کن ای دوست

پس از تجلیــــل ، تبجیلـم کن ای دوست

من انشـــایــــی پُـــــر از ایـــراد و عیبــم

بیا و جـــرح وتعـــدیلــــم کن ای دوست!

(2)

نه تقبیحم کــــه تمدیحم کن ای دوست

سپــس دارای تلمیحـــم کن ای دوست

بیـــا تیـــــغ قلـــــم بـــــردار و یــک بــار

به جای حذف تصحیحم کن ای دوست!




تاریخ : چهارشنبه 98/4/12 | 5:36 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


گفتم : پدر! مجیز نگو... گفتی
اینقدر   شعر «چیز»نگو...گفتی

گفتم :برای این همه بی تمییز
مدح این همه تمیزنگو... گفتی

گفتم :فدات!شاعر ناشی را
استاذناالعزیزنگو... گفتی

وین گنده پیرهای زغن خورا
گلبوی مشکبیز نگو... گفتی

گفتم :درشت از سر دلسوزی
با کودکان ریز نگو... گفتی

تیزی کشان روح و روانت  را
در نقد تند و تیز  نگو... گفتی

گفتم : رموز صولت شیری را
با گربه های هیز نگو...گفتی

گفتم : فراز توده ی خاکستر
از شعله های جیز نگو...گفتی

با غوره های ناشده انگورت
اینقدر از مویز نگو... گفتی

آن راز سر به مهر دل خودرا
با بنده زاده نیز نگو...گفتی

ارباب    بی مروت    دنیا  را
مدح این همه «پلیز» نگو...گفتی

گفتم : ز هر که شکوه به حق داری
تا روز رستخیز نگو...گفتی

دست تو زیر سنگ کسی گیر است
بنشین و از گریز نگو...گفتی
***
ای طــــــوطی نجیب شکر گفتار
کرکس گرفته است  مگر حالت؟

یا زاغکی زده ست به نامردی
با سنگ قهر توی پر و بالت؟

گفتم مگو هر آنچه نباید گفــــــت
گفتی؟ ببین نتیجه ی اعمالت

آهنگ مدح و قدح کسی داری؟
این شعر تازه چیست پر شالت؟

من بغض در گلو و تو می خندی؟
روحی فداک!شعر نگو چندی!




تاریخ : دوشنبه 98/4/10 | 1:22 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

دکتر علیرضا قزوه (شاعر و نویسنده ی برجسته ی معاصر و از دوستان قدیمی ام) که مدیر ارشد سات بین المللی شاعران پارسی زبان:www.irafta.com است ، اخیرآ به عنوان رایزن فرهنگی ایران در هند رای دهلی شده است.همزمان با هجرت او لپ تاپ من هم  ـ که در دنیای حقیقی و مجازی عصای دستم است ـ از کار افتاد و فعلآ نفس های آخرش را می کشدچند بیت زیر را بداهتآ سرودم و برای دکتر قزوه فرستادم:

*بـــــــداهــــــه
::::::::::::::::::::::::::
دوست دارم که «قزوه» از دهلی
بفــــرستــد بــــرای مــــــن لپ تاپ

تــــا بـه رغــــم مــخ فسیـــل شده
شعــر گوید به  جــای من لپ تاپ

شـــود آیا که پستچی چـو رسید
پشـــت در بـــا دوای مـن لپ تاپ

قبــل از آنــی کــه در زنــد گویم:
بــه عیــالــم:خــدای من!لپ تاپ؟




تاریخ : شنبه 98/4/8 | 7:48 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

بس که از دست گرانی کرده ام فریاد بنده

دور از جان شما بگرفته ام غمباد بنده

سخت گیر افتاده ام در دام بس شیّاد بنده

هم به خلوت ، هم به جلوت، می زنم هی داد بنده:

در چنین دوران که باشد مرگ آنی رایگانی

تا به کی خواهی بمانی؟ای گرانی...ای گرانی!

***

محتکر تا جلوه گر در کوچه ی ما وشما شد

خانه ی مستضعفان پاپتی ماتمسرا شد

مجمع تصمیم گیری هم در این مورد به پا شد

وعده ها دادند بر ما اولیاء ، باد هوا شد

لامروّت کرده ای با محتکر محکم تبانی

تا به کی خواهی بمانی؟ای گرانی...ای گرانی!

***

کارمند مفلسی دیشب ز فرط کم حواسی

رفت از یادش ، رود دنبال کالای اساسی

همسرش می زد به فرقش لنگه کفش ناسپاسی

می سرود اینگونه اوهم با زبان دیپلماسی:

آبرو بردن تو از ما گرچه اکنون می توانی

تا به کی خواهی بمانی؟ای گرانی...ای گرنی!

***

نان گران ، بنشن گران ، میوه گران، مردن گرانتر

بی کلاهش کلّه مانَد هر که باشد بی زبانتر

هست تابوت ضعیفان از توانمندان روانتر

قامت ما زیر بار این گرانی ها کمانتر

هر شب و هر روز گویم با زبان بی زبانی:

تا به کی خواهی بمانی؟ای گرانی...ای گرانی!

***

نیست ارگانی که با دیو گرانی در بیفتد

شاه هم باشد اگر از کلّه اش افسر بیفتد

هر که با آن در بیفتد جان مولا ور بیفتد

باش تا این ماجرا در عالم دیگر بیفتد

می توانی گفت حالایی که در دنیای فانی:

تا به کی خواهی بمانی؟ای گرانی...ای گرانی!





تاریخ : شنبه 98/4/8 | 8:33 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

منـــم آن شـــاعـــر شیـــدا که جایی

به شــــورافــزایــی خود کس ندیدم


محبّـت هـــر چـــه کـــردم پیشه اما

به جـــز نــامهـــربــانـــی بس ندیدم


به گلزاری که جوشاجوش گلهاست

به جـز بیـــداد خــار و خــــس ندیدم


در ایــــن دشــــت چکاوک یــار دُرنا

به غیــر از بـــاشــه و کرکس ندیدم


شب و روز از ورای پـــرده ی اشک

جز انـــدوهــــان پیش و پس ندیدم


بــــه ماتم خانه ی غم های دیرین

حضـــــور شــــادی نـــورس ندیدم


بـــــــه استقبـــــــال دردی روی دردم

روم جــایـــــی کـــه دیگـــــر بر نگردم.




تاریخ : جمعه 98/4/7 | 8:17 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

گیــــرم به جهــان «موضـــــع شفّــــــاف» نداری

از چیست که آیینــــــه ی دل ، صـــــاف نداری؟


با شهپــــــر سیمــــــــرغ خیالات مــــــزن بـــــال

با خویش نشــــانــــی اگـــــر از قـــــــاف نداری


اجحــــاف مکن در حــق کس ای شـده کاسب

یک ذرّه چــو خــــود طاقــــــت اجحــــاف نداری


دانی ز چه از سفـــره ی نانت بـــرکـــت رفت؟

در داد و ستــــد چون که تـــو انصــــاف نداری


در جـــامعــــه گر شــــر نشوی پیشکشت باد

گر کار به «خیــــریّـــــه» و «اوقـــاف» نداری!


مجذوب جناحین مشو از چـــــپ واز راســــت

بر علـــــم سیــــاســـــت اگـــر اشــراف نداری


از عــــــدل و مســاوات زنی دم همه دم لیک

گر کشــــف شــود ، با همه اوصـــــاف نداری


صـــــد جـــــزوه نوشتی همه در باب قنــاعت

پــــرهیـــــز ولی خـــــویــش از اسراف نداری


با قــــــدرت حــاکــم سخنی گفــــت بـــه رؤیا

«عبّـــــاس» کـــــزو یـــــاد یکــــی لاف نداری:


گر حکـــم شود مســـت بگیرند در ایــن شهر

هشیـــــار یکـــــی در همــــه اکنـــــاف نداری


تحکیــــم اگـــر خواهی و  تثبیت محال است

با خویش اگر یک دو سه «سوفاف» نداری!




تاریخ : چهارشنبه 98/4/5 | 11:37 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


در گلستان خیالم تا چو گل وا می شوی
عطرافشان وجود من سراپا می شوی

با توبودن لذّتی دارد که نشناسی مگر
آن نفسهایی که با آیینه تنها می شوی

بال در بال نسیمی همدم پروانه ها
خنده آموز دهان غنچه ها تا می شوی

همنفس با لحظه های از عسل شیرین ترم
می رسی از راه و گلقند تمنّا می شوی

زیر سقف آسمانم از هوس اکراه نیست
بین من با عشق تا دیوار حاشا می شوی

بس که در هر بیت توصیف تو را دارم به لب
در کتاب شعر من تسبیح معنا می شوی

گر به پایان چشم بازت هست در آغاز راه
یک قدم تا گم شدن در خویش پیدا می شوی

قطره گر باشی دراستمرار پیوستن به موج
چشمه ها را می گذاری جا ودریامی شوی

با جماعت تا نمازعشق را آری به جا
بی محابا راهی میخانه شبها می شوی

طیّب الله ملایک را نمازت همره است
مست این معنا دمی باشی که شیدا می شوی.




تاریخ : یکشنبه 98/4/2 | 11:38 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
<< مطالب جدیدتر