سفارش تبلیغ
صبا ویژن


هر   چند    ز    یادها    فراموش نبود
 

جز   در  دل  اهل درد    منقوش نبود

تسخیر  چو   کرد   طالبانش   دیدیم

در  دره ی  پنجشیر  جز  موش نبود!

 




تاریخ : دوشنبه 100/6/29 | 10:25 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


خدای من ! چقدر زشت و بدقواره شدم
چو آسمان تهی از مه و ستاره شدم

هزار مرتبه دادند ترکم از تریاک
نبود درک و اسیرش هزار باره شدم

امید مادرم این بود تا شوم دکتر
ببین که عاقبت کار هیچکاره شدم

گذشته زان که شدم خار چشم اهل و عیال
به راه نوع بشر نیز سنگ خاره شدم

چو داخل آدم و کارآ و سر به راه و مطیع
نبودم آخرش اخراج از اداره شدم

به کنج خانه نشستم کنار منقل و باز
نه در تلاش رهایی نه فکر چاره شدم

ز جانب دو سه تن همچو خویش دور بساط
طواف کردم و هی نایب الزیاره شدم !

خمار تا که نباشم به جمع نشآگیان
حمار از این بکش و آن بکش هماره شدم

به جای آنکه دهم پند خیرخواهان گوش
ز نشآگی متوسل به استخاره شدم

دریغ و درد زمانی چو بنز بودم و حال
ژیان بی در و بی سقف و بی شماره شدم

چو دفتری که بود جمله هاش جمله رکیک
به دست هر که رسیدم به خشم پاره شدم

به ظاهر غلط انداز من نگاه مکن
بزن کلنگ که چون مسجد ضراره* شدم

تفو هزار تفو بر عصاره ی خشخاش
که من اسیر و به عسرت از این عصاره شدم.


*در اصل مسجد ضرار است ولی در تنگنای قافیه خورشید....




تاریخ : دوشنبه 100/6/22 | 9:37 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


در طــریق عاشقی تا آشنا با غم نباشی
آن هیولایی که در خیل بنی آدم نباشی

تا به دنبال نشاط زندگی هر سو  روانی
در حریم اهل دل بیگانه ای ، محرم نباشی

غم ، نصیب عاشقان صادق و دلهای پاک است
گرتو خواهی صدق وپاکی سعی کن بی غم نباشی

عالمی دارند رندان بلی گو با بلاها
گر تو عاری از بلایی مرد این عالم نباشی

هر کسی را بخشد از پیمانه ی غم باده ساقی
پا منه در محفل ما گر به غم مدغم نباشی

راستان محفل عرفان نمی گیرند دستت
زیر بار رنجهای زندگی تا خم نباشی

بسته راه وصل خواهی دید تا روز قیامت
گر تو با مردان عشقش همدل و همدم نباشی

لذتی دارد غم جانان ، اگر هنگام هجران
فهم این لذت کنی در وصل هم خرّم نباشی

بی تعلق گرم معراجند درویشان کویش
کوششی بنما که از این رهنوردان کم نباشی.




تاریخ : چهارشنبه 100/6/17 | 7:10 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر

استاد جهانگیر نظام العلماء از خوشنویسان بزرگ معاصر در 11 شهریور ماه جاری در سن 87 سالگی درگذشت.در سالهای دهه ی شصت و هفتاد که در روزنامه ی اطلاعات فعالیت می کردم استاد جهانگیر یکی از دوستان خوبم به شمار می رفت.مردی خوش روی و خوش لباس و خوش برخورد و البته خوشفکر بود.استاد جهانگیر سالهای پایانی عمرش را با آلزایمر دست و پنجه نرم می کرد.

خبر مرگش را که شنیدم رباعی ذیل را ارتجالآ گفتم :

استــاد جهــــانگیـــر نظام العلمـــا

در خطّه ی خط خطیر عاری ز خطا

 

«لبّیک» بگفت و رفت در پیش خدا

بشنید  چو «ارجعی الی ربّک» را.




تاریخ : شنبه 100/6/13 | 3:55 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


سال ها     می رود      و     باز    فراموش ِ خودیم
خفته   در   دخمه ی   بی  روزن   ِ‌خاموش ِ خودیم

سحر   از   پنجره     ،    صد   حنجره   آوای    طلوع
هدیه    آورده   و   ما   در   قفس   ِ دوش ِ خودیم

رفته   با    قافله ی   نفس ِ   بد اندیش به   پیش
غافل   از    زمزمه ی    قدسی    ِ‌چاووش ِ خودیم

نه تحول   ،   نه تأمل  ،   نه توکل   ،   نه خلوص
خفته    در   بستر    قیلوله ی    خرگوش خودیم

چون  صدف های تهی مانده ز گوهر شب و روز
به    دهن دره ی   بی فایده   در  جوش ِ خودیم

مورهاییم   که  در   حفره ی   پر دهشت ِ   خاک
به    تلاشیم   ولی   بی   خبر   از   توش خودیم

نیش ها   برده    فرو    بر  دل    یکدیگر   و  باز
هر یک از  ما  به  خیالیم  که  در  نوش خودیم

سرد ، همچون  جسد ِمنجمدی  خفته  به گور
منفصل  از   کشش  ِ گرمی   ِ آغوش   ِ خودیم

به زبانی که به ما  راست ، چو مار است مدام
عافیت سوز و  روان سود و جفا کوش خودیم

گوشواری   ز خزف های    کهن قلعه ی   حرف
حلقه  با  حلقه   در آویخته   بر  گوش خودیم

نه  مرا  جرئت ِ آن   و  نه    تو را   زهره ی این
تا   بلافیم     که   یاران ِ    خطاپوش ِ خودیم !

به  سبکبار ِ سبکسر  چه  توان گفت جز این :
ما   همان  بار گرانیم  که  بر دوش ِ خودیم !




تاریخ : سه شنبه 100/6/9 | 10:42 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر


چو  عکس  تا شده بر قاب دل نمی بندیم
خزف  شدیم  و به احساب دل نمی بندیم

رعیتیم    ولی    هیچگاه    از   سر  شوق
به خوان  خانه ی  ارباب  دل نمی بندیم

اگر چه  تشنه سقط در کویر لوت شویم
از  آن محیط به سنگاب دل نمی بندیم

چوظرف چینی دلهایمان تغز خورده ست
به دیگ وکاسه و بشقاب دل نمی بندیم

عسل اگر  دهی  از  کندوی  لبت   ما  را
به شیرخشت وبه قنداب دل نمی بندیم

گلی ز گلشن  قمصر به دست  ماندهند
چو   بر    کویر  مرنجاب  دل نمی بندیم

چو  قوت ما  شده  یاقوت  لعل لبهایت
رطب که هیچ ؛به عنّاب دل نمی بندیم

چو شد  جزیره ی  آغوشت  استراحتگاه
دگر به  زیره  و  سرداب دل نمی بندیم.




تاریخ : شنبه 100/6/6 | 7:34 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
تا دفتر نقّاشی خود باز کند عشق
نقش از پی نقش آرد و اعجاز کند عشق
در میکده یک تن قدح افروز نماند
گر ساز مخالف نفسی ساز کند عشق
تنها نه همین ریخت به هم محفل ما را
بسیار کسا خانه برانداز کند عشق
بر لوح وجودم به جز احساس نماند
جانانه اگر با دلم ابراز کند عشق
تا ما به نیاز آمدگان دل نسپاریم
با قاعده ی حسن بسی ناز کند عشق
نومید مشو از نظر گاه به گاهیش
گر اهل دلی با تو یقین راز کند عشق
پایان همه دربدری ها رسد از راه
گر نغمه به فتوای دل آغاز کند عشق
تا منزل مقصود برد نامه ی ما را
چون قاصدک آن گاه که پرواز کند عشق
از وسوسه ی عقل رها گر که نگردید
کی مرتبه ی شامخی احراز کند عشق
امّید که چون گوشه نشینان خرابات
ما را به جهان شاد و سرافراز کند عشق.



تاریخ : دوشنبه 100/6/1 | 8:52 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر