آن باده که در کوزه ی ماه رمضان است
سهم دلم از روزه ی ماه رمضان است
از خویش گذشتن به صفای قدم دوست
در میکده آموزه ی ماه رمضان است
شعری که به لبهای تو آموخت تبسّم
گلنغمه ی ارجوزه ی ماه رمضان است
انگشتری دست ملک راست نگینی
کز گوهر فیروزه ی ماه رمضان است
در مملکت حسن تو صد یوسف مصری
شایسته ی دریوزه ی ماه رمضان است
بر قامت دل خلعت اخلاص ببافید
زان پنبه که در غوزه ی ماه رمضان است.
از دوست نگاهی که متاع شب قدراست
عیدانه ی سی روزه ی ماه رمضان است.
یارب ! دلم از فرط ملال است ملول
آشفته ام و پریش احوال و ضلول
از باغ ولایت علی رایحه ای
بفرست مرا به حقّ زهرای بتول .
هلال ماه صیام از افق دمید دوباره
گه ضیافت عام خدا رسید دوباره
کبوتر دل مردان بارگاه تولّا
ز شوق دیدن رخسار حق تپید دوباره
ز دست ساقی بزم پریوشان بهشتی
شراب نور به پیمانه ها رسید دوباره
به ساکنان حریم و به سالکان طریقت
فرشته می دهد از اوجها نوید دوباره
هر آن که لوح دل از زنگها زدود سحرگاه
صلا ز خلوت کرّوبیان شنید دوباره
ز چشم منتظران وصال او ز سر صدق
گلاب اشک به سجّاده ها چکید دوباره
دهید مژده به لب تشنگان عشق که آمد
ز جام دوست به کام شما نبید دوباره
هلا به راه خطا رفتگان ! خدای توانا
قلم به دفتر جرم شما کشید دوباره
به یمن جلوه ی ماه صیام مرغ دل من
برون زمحبس تن نغمه خوان پرید دوباره.
چو زد کنار نقاب از رخان بهار جدید
به صحن باغ و چمن داد اعتبار جدید
بر آن شدم که پس از سالها عزب ماندن
به حکم شرع کنم اختیار یار جدید
به خواستگاری پیر عجوزه ای رفتم
که بود بی خبر از وضع روزگارجدید
نه اهل فخرفروشی نه تابع مد روز
نه فکر آنکه کند کسب افتخار جدید
به عقد خویش درآوردمش ولی هیهات
که شد ز بخت بدم یار تازه مار جدید
پس از دو روز که در خانه ام گرفت قرار
به رغم عهد کهن داد هی شعار جدید
نخست گفت که از شغل خود کن استعفا
که از برای توام فکر کسب و کار جدید
برو به جانب «شورای شهر» تا که کنند
معرفیت به عنوان شهردار جدید...
حساب کردم و دیدم که پاک خل شده است
عجوزه ای که به دوشم نهاده بار جدید
خیال کرده که چون شوی سابقش خربود
یقین که شوی جدیدش بود حمار جدید
بسا که تا به قیامت به گل فرو مانم
ز جانگزایی سیخونک سوار جدید
از آن جهت که ندارد چو روزگارشباب
دل فلکزده ام طاقت فشار جدید
به خود نشستم و چون کودکی کشیدم باز
ز چنگ دیو دنی نقشه ی فرار جدید
تمام هستی خود را زشوق خواهم باخت
نصیب من چو شود برد ازین قمار جدید!
(به مناسبت 20 فروردین سالروز شهادت)
در عبور از روزهای پر غبار
بیقرارم ، بیقرارم ، بیقرار
می سپارم راه و میگویم به خویش
بی چراغ راه ،ظلمات است پیش
سنگلاخی بس که گردیده ست راه
بیم آن دارم که در غلتم به چاه
کو چراغ افروز دستی یاوری؟
رهنمای صادقی ، روشنگری
مانده از ره خسته از خودخواهیم
مرشدی کو تا دهد آگاهیم ؟
مرشدی کز عشق آگاهم کند
معرفتمند و خدا خواهم کند
نان و نامم بر تعهد چیره شد
وای من آیینه ی دل تیره شد
کرد شهرت سلب مسوولیتم
محو شد یکباره مقبولیتم
غوطه خوردم در یم بی دردها
با هنر کردم نباید کردها
مدح گفتم تا زر اندوزی کنم
یا که تأمین از هنر روزی کنم
راه باطل کرده ام طی سالها
لحظه ها بودید کاش ای سالها
شعرم از روح تعهد خالی است
خصم رااین مایه ی خوشحالی است
کو؟ کجا شد سالهای خوب جنگ
سالهای شعر رگبار و فشنگ
سالهای جبهه رفتنهای شعر
فصل منها گشتن من های شعر
سالهای با روایتهای فتح
در کنار «مرتضی» مولای فتح
سالهای کربلایی چون شدند؟
شعر گویان خدایی چون شدند؟
سالهای شعر حزب الله خواه
شب نشینی با بسیج و با سپاه
سالهای نوحه ی «آهنگران»
در شلمچه اعتکاف شاعران
کاش می شد در تمام لحظه ها
بود صادق مثل «سید مرتضی»
صاحب روح خدابینی شدن
وه چه دشوار است«آوینی»شدن
ای تمام عشق را مفهوم تو
همچو مولایت علی مظلوم تو
بی هنرها راه ما سد کرده اند
بد نه با ما با شما بد کرده اند
پاس ارزشهای ناب انقلاب
در هنر ، در شعر ، در هر بازتاب
«مرتضی» می خواهد ویاران او
در طریق فتح ، عمّاران او
«مرتضی» ای سیّد اهل قلم
می شود آیا که برداری علم؟
باز گردی و علمداری کنی
عاشقان خویش را یاری کنی
بهر تبیین کلام رهبری
کو هنر را داده روح برتری
ما تو را خواهیم یا همچون تویی
یافت اینجا میشود کم چون تویی
ما تو را خواهیم ای روح هنر
بحر توفانی است ای نوح هنر
***
کاش می شد در تمام لحظه ها
بود صادق مثل «سیّد مرتضی»
صاحب روح خدا بینی شدن
وه چه دشوار است«آوینی» شدن.
پیرمردی ز ناکجا آباد
شب ز بالای پشت بام افتاد
خرد شد دست و پا و گردن او
لگن و فک و باقی تن او
مثل شمعی که میشود خاموش
نعره از دل کشید و رفت از هوش
زن و فرزند او سراسیمه
شام خود را نخورده تا نیمه
از سر سفره زود بر جستند
به نجات پدر کمر بستند
پیرمرد لهیده را فوری
به همان حالت و همان طوری
حمل کردند سوی درمانگاه
دکتر آمد عیادتش آنگاه
کرد ده بار چون معاینه اش
گفت مردن بود هر آینه اش
سبب مرگ ناشناخته نیست
کاری از دست بنده ساخته نیست
پیر کم کم به هوش آمده بود
جان ولی تا گلوش آمده بود
پیش از آنی که آید عزراییل
رو به او گفت مردی از فامیل
کای پدر گر وصیتی داری
بکن اکنون ز روی ناچاری
از شما گر نماز و روزه قضا
چند سالی شده ست در دنیا
حکم فرموده امر کن بخریم
که همین راه جمله می سپریم
پیر لب باز کرد و آهسته
گفت با قوم و خویش دلخسته :
گر چه خوش عمر چند روزه نبود
فوت از من نماز و روزه نبود
لیک مرگم چو ناگزیر آید
خاندان گرامی ام باید
پول در نزد یک نفر ببرند
شصت سالی طهارتم بخرند !!
شک ندارم که چند وقت دگر
دیده بوسی رواج خواهد یافت
کرونا رفته از پی کارش
مرض آن علاج خواهد یافت
آنکه یک لقمه نان به سفره نداشت
گرده ی نان ساج خواهد یافت
پیر درمانده ی خرابه نشین
خانه در برج عاج خواهد یافت
وان که را خودروی نبوده و نیست
گر نه «جنسیس»،«داج»خواهدیافت
زغن ورپریده سلخ لجن
زاغ هم باغ کاج خواهد یافت
مرغ تخمی کنار جوجه خروس
بر سر خویش تاج خواهد یافت
بهر طیّ مسیر ، کم بینا
بر کف خود سراج خواهد یافت
باز در بازی ورق دل من
ده خشت آس خاج خواهد یافت
برج پیزا هم از تراکم خلق
بیشتر اعوجاج خواهد یافت
ملوان زبل به کشتی خویش
دانه ی اسفناج خواهد یافت
دولت ورشکسته بار دگر
بخت باج و خراج خواهد یافت
وز شگردی که می برد در کار
ملتی هاج و واج خواهد یافت
باز هم معجزات پی در پی
امت از شیخ و حاج خواهدیافت
یارما چون کتک خورش ملس است
مشتها بر ملاج خواهد یافت
غرب وحشی به ما در آخرکار
باز هم احتیاج خواهد یافت.
گــوینـــد کــه در اواخـــــر فصـل بهار
دیگــــــر ز کــــویــــــد 19 نـــی آثـــار
گیرم «کرونا» گور خودش را گم کرد
گو بــا «غــــرونـــا»چگونه آییم کنار؟
*شب عید*
::::::::::::::::::::::::::::::
(به یاد نوروزهای گذشته که یادش بخیر باد)
*(بحر طویل)*
::::::::::::::::::::
عید نوروز به راه است و رسد تیز چو آهوی"شده رسته و بازار پر از داد و هیاهوی"همه مردم ایران به تکاپوی"به هر برزن و هر کوچه و هر کوی"نظر چون کنی از هر جهت و سوی"ببینی همه در آمد و رفتند و تک و پوی"چه پیر و چه جوان وچه میانسال.
??????
همه شاد و همه خنده به لب منتظر ساعت تحویل"مدارس شده تعطیل"خریده ست یکی ماهی و مرغ و دگری میوه و شیرینی و آجیل"نهان کرده به صندوق و به زنبیل"که بیرون نجهد از سبدش ماهی و مرغش نزند بال.
??????
گروهی که ندارند چو من مال فراوان"که بگیرند ز بازار گز و پسته و سوهان"بیارند برای زن و فرزند لباس و نو و پوشند به آنان"تماشاگر این صحنه به کویند و خیابان"یکی می کند اندیشه که بیرون رود از شهر و نهد سر به بیابان"یکی نیز دراین فکر که از بام کند پرت خودش را و شود راحت از این وضع و از این حال.
??????
چه گویم من از آن قشر که آسیب پذیر است"نه ارث پدری دارد و نه باغ و زمین بلکه فقیر است"غذایش همه اوقات شب و روز اگر یافت شود نان و پنیر است"اتاقش همه مفروش نه از قالی کرمان و نه موکت که حصیر است"به چنگال یکی دیو ابر قدرت بی پیر که فقر است اسیر است"نه دارای مقام است و نه عنوان و نه اقبال.
??????
گروهی دگر اما که اقلیت جمعیت مایند"همه صاحب ویلا و زمین خودرو پر ارج و بهایند"ز چنگال غم و غصه و اندوه رهایند"به شرکت همگی صاحب عنوان و مقامات کذایند"به تجریش و به دروس و شمیران همگی مالک ویلای گرانقیمت انگشت نمایند"طلاها که پس انداز نمایند"اگر وزن کنی هست به کیلو نه به مثقال.
??????
به هر حالت و هر حال"شب عید ز راه آید و این گونه سخن گفتن ما نیست خوشایند"سخن باید از آن نوع بگوییم که بر لب بنشاند گل لبخند"به کام همه شیرین چو عسل باشد و چون شکر و چون قند"گرفتم که یکی این شب عیدی به دو صد حیله و ترفند"کلاه از سر ما برد و دو گوش از تن ما کند"نباید بر خواننده ی آثار نماییم نک و نال.
??????
به هر حالت و هر حال"شب عید ز راه آید و باید که بگوییم و بخندیم"ره غصه و اندوه به لبخند ببندیم"خدا را به همه حال سپاسی بگزاریم که در راه کسی چاه نکندیم"به کام همه چون شکر و قندیم"اگر ساکن تهران و قم و رشت و مرندیم"کنیم آرزو از بهر همه احسن احوال.
??????
به هر حالت و هر حال"شب عید ز راه آید و و تبریک"بگوییم به هم راه چه دور است و چه نزدیک"بخواهیم برای همه از مرد و زن و پیر و جوان روز خوش و نیک"ز شادی بفشانیم گل و نور به هر کلبه ی تاریک"بپوشیم لباسی که تمیز است و به ظاهر نه اگر شیک"بگوییم به آوای رسا شاد بمانید"نه این ماه و نه امسال که هر سال.
بازدید امروز: 102
بازدید دیروز: 209
کل بازدیدها: 819292