عید آمد و سخت در هراسم
چون سال گذشته بی لباسم
خیّاط محل ندوخت رختی
اندازه ی هیکل قناسم
در چنبر مشکلات خم شد
یکدفعه کمر شبیه داسم
چون مبل شکسته پایه و تاج
افتاده به گوشه ی تراسم
از بیم هجوم میهمانان
در خانه ی مادری پلاسم
عیدی ندهم به خویش حتی
امسال شدیدا آس و پاسم
شاید بدهم به قدر کافی
کوهی بود ار از اسکناسم
همراه شپش سه قاپ انداخت
در جیب تهی ز پول ساسم
شمعی به مسیر زندگی نیست
جز کلّه ی تابدار و طاسم
در مدرسه های بزبیاری
عمری است که مبصر کلاسم
بودم ز خواص و دهر پنداشت
نامرد کم از عوام ناسم
بس مشت و لگد حوالتم داد
هنگام تشکّر و سپاسم
دائم پدر مرا در آورد
می گفت که: من هنرشناسم
پنداشت منم چغندر قند
افشرد و کشید هی ملاسم...
از بام تخیّلات کشکی
افتادم و پرت شد حواسم
زان روست که در حیاط هستی
یک سقف همیشه بی اساسم
شعرم اگر آبکی اگر نغز
در جامعه بوده برگ آسم.
بازدید امروز: 60
بازدید دیروز: 146
کل بازدیدها: 821895