پنجاه و پنج ساله شدم اما
در باطنم چو پیر نود ساله
پرواز را به یاد نمی آرم
چون کرکس اسیر نود ساله
از جور چرخ شد عضلاتم آب
یعنی شدم خمیر نود ساله
آنسان«رس»م کشیدزمان کامروز
ماننده ام به «زیر» نود ساله
دیشب به کوچه پیرزنی دیدم
او بود : گلحریر نود ساله
پت پت کنان مداهنه اش کردم
کای دختر صغیر نود ساله
ای یادبود عشق جوانیهام
وی ماه کم نظیر نود ساله
عشفی که بود در دل ما آتش
شد مثل زمهریر نود ساله
آخر به وصل هم نرسیدیم آه
بابات داد گیر نود ساله
چل سال پیش نامه تورا دادم
در اول مسیر نود ساله
گفتم که صبرکن دوسه روزی را
بل میرد آن کبیر نود ساله
باباش بود در نظرم یعنی
آن پیر سختگیر نود ساله
او مرد و برد شوق من ودختش
در گور سردسیر نودساله
ماندیم ما جدا و جدا ماندیم
این سالهای دیر نود ساله
گفتم عجوزه را به تبسم هان
ای مرگ را سفیر نود ساله
رو صبر کن که نامه ی بعدی را
امضا کنم حقیر نود ساله
گر من ندادمت به توخواهدداد
امید حق نبیر نود ساله
آنگاه میزسیم به هم مسرور
اینجا اگر نصیب نشد در گور.
بازدید امروز: 129
بازدید دیروز: 213
کل بازدیدها: 823478