باید این پنجره ها را بگشائیم به خورشید
چهره ی کاهی خود را بنمائیم به خورشید
باید این کسوت رخوت ز تن خویش بگیریـم
تا در این واحــــــه نمانیم رهی پیش بگیریـم
باید آسایش جـــــان مدِّ نظر داشته بــــاشیم
همه رفتند همه عـــــزم سفر داشته باشیــم
باید ای دوست در این راه ز جان مایه گـــذاریم
بیشتر چند قدم پیشتر از سایه گــذاریم
باید ای دوست که چشم از همه این بار بپوشیم
تا ز سرچشمه ی فیض ازلی نور بنوشیم
راه پر خوف و خطر باشد و رهوار نبــاشد
کی به منزل رسد آن یار که بیدار نباشد؟
هفت خوانی است فراراه تهمتـــن صفتانـــه
عزم خود جزم کن ای مرد سفر مرد یگانه
نتوان داشت در این راه به کس چشم تمنا
همه هستند در این راه به مانند تو تنها
سفری هست که از جسم نبایست سخن راند
عیسی این کرد که ناگاه به معراج ز ره ماند
باده باید که در این ره زنی از ساغر تـــوحیــــد
پر نباید کنی انبان مگر از توشه ی تجـریــد
اولین منزل ما منزل از نفس رهایی اســـت
آخرین منزل ما منزل از خویش جدایی است
باید این جیفه ی دنیا بگذاریم و بپوئیم
گوهر گمشده ی خویش در افلاک بجـــوئیم
آری ای دوست نشاید که بمانیم در این راه
پای رفتن اگرت هست «توکلت علـــی الله ».
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 151
کل بازدیدها: 823508