زندگی با مرگ پیشم گر چه توفیری ندارد
عاشق مرگم که حکم دست و پاگیری ندارد
زین سرای عاریت رفتم به شارستان بودن
کان بنای عافیت حاجت به تعمیری ندارد
ای که مست ازعیش ونوش زندگی دروجدوحالی
وز چراغ معرفت قلب تو تنویــــری ندارد
گوش بر آهنگ ماتم دادن و با غم نشستن
زندگی این است جای بانگ تبشیری ندارد
حرمت درد کهن دارم که روز خوش نبینــد
در جوانی آن که حق صحبت پیری ندارد
خفته بختانی که شب را بنده و در کین روزند
خواب بی هنگامشان جز مرگ تعبیری ندارد
روبهان سرگرم جولانند در دنیا تــــلاشی
بیشه ی مردانگی دیگر مگر شیری ندارد
چون کمان شدقامت ازاین غم که بر قلب ستمگر
آه سرد سینه ام خاصیت تیــــری ندارد
نکته ها از جود در گــــوش گـــــــران آزمندان
بارها گفتیم امــــا هیچ تاثیــــری ندارد
بر فنا از باد یغمـــــــا باد آن ملکی که هرگز
بر نوای بینوایش گوش دل سیری ندارد
نغمه های جانگزای «خوش عمل» در نامرادی
بیّنات دفتر رنج است تفسیــــــــری نـــــدارد.
بازدید امروز: 181
بازدید دیروز: 146
کل بازدیدها: 822016