این منم در چارچوب غم اسیر زندگانی
نعش بر جا مانده ای در سردسیر زندگانی
هر خطر را پیشوازی تازه می خواهد دل من
تا بماند در خـــــــــطاهای خطیـــــــر زندگانی
خسته ام زین گونه گون بازیچه بودن هرزه گشتن
مرگ ای زیبا! رهــــایم کن ز گیــر زندگانی
در تکاپو دست و پا و تن بـــرای زنده ماندن
خستـــه اما این دل تنهــــا به تیـــر زندگانی
نعــــره ها آواز خوانی ها نداها ناسزاها.....
از من مجنون چه می خواهد نفیر زندگانی
سالها در جستجوی گوهر گم کرده ی خود
زیر و بالا کردم این بالا و زیــــر زندگانی
همچو نقشی در غبار تیره ی پندار دیـــدم
لحظه های روحبخش و دلپذیـــر زندگانی
دل قوی گفتند باید داشت همراهان و رفتنـد
تا چه آید بر سر این خسته پیر زندگانـی
آتشی در زیر خاکستر هم از همت ندارم
تا مگر افســــرده سازد زمهریر زندگانی
چون حبابی ازتهی سرشارازچشمم نهان شد
آن چه را دیدم در این ایام دیر زندگانی
تشنه کامی های روحم را نسیمی تازه باید
تا به گل پیمان ببندد در کویر زندگانی
«خوش عمل»درپیله ی خودنیزگرحرفی نگویم
چون توانم یافت نوری در مسیر زندگانی؟
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 151
کل بازدیدها: 823500