گر چه می گویند مهمــــان از حبیبان خداست
بی تعارف خانه ی بیچاره را مهمـــان بلاســت
در نداری صاحب مهمان شدن یعنی که مرگ
معنی حرف مرا می فهمد آنکــــــــو مبتلاست
چند روزی شد که دور از جانتان در خانه ام
آمده مهمان ز شهرستان و جان بر لب مراست
بیشتر هر چند اخم خویش در هم می کشم
این جماعت کمتر از رو می رود این رنج زاست
بچّه هاشان بدتر از خودشان اذیت می کننـــد
بچّه مهمان واقعـــــا مانند درد بـــی دواست
همسرم دوشینه می فرمود: کــــج خلقی مکن
گفتم ای بانو نمی رنجی اگر از حرف راست
ایلغــــاری را که اقوام شمــــــــا آورده انـــد
کی مغول آورده بر ایران به هنگامیکه خاست
می خورند و می روند اما نمی فهمند هیچ
بهر جبران خسارتشان چه محنتهـــــا مراست
هرچه در انبار بنشن بود و روغن شد تمـام
نیست اندرکیسه دیگرکشک واندرکوزه ماست
عده ای نارفته ناگه عده ای دیگر رسند
من نمی دانم که اینجاخانه یا مهمانسراست
بهر دفع این بلای ناگهانی روز و شــــب
دستهایم بر دعا با گریه های بی صداست
درهجوم میهمان شدخوش عمل بیهوش وگفت
ذنب لایغفر نکردم پس چرا اینم ســـزاست؟
بازدید امروز: 189
بازدید دیروز: 660
کل بازدیدها: 820550