سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گـــرچــــه می گوینـــــد مهمــان از حبیبان خداست

بی تعـــــارف ، خانه ی بیچــــاره را مهمـان بلاست


در نداری صاحب مهمــــان شــــدن یعنی که مرگ

معنی حـــرف مـــــــرا می فهمـــــد آنکو مبتلاست


چند روزی شـــد کـــــه دور از جانتان در خانه ام

آمده مهمــــان ز شهرستان و برلب جـان مراست


بیشتر هر چند اخــــــم خویش در هم می کشم

این جماعت کمتر ازرو می رود ، این رنج زاست


بچه هاشان بدتـــــــر از خودشان اذیّت می کنند

بچه مهمـــــان واقعــــا ماننـــــد درد بـی دواست


همسرم دوشینــــــه می فرمود:کج خلقی مکن

گفتم:ای بانو!نمی رنجی اگــــر از حرف راست


ایلغــــاری را کــــه اقـــــوام شمــــــــا آورده اند

کی مغول آورد برایران به هنگامی که خاست؟


می خورند و می رونـــد امـــا نمی فهمند هیچ

بهـر جبـــــران خسارتشان چــه محنتها مراست


هرچه در انبــــــار بنشن بود و روغن شد تمام

نیست اندرکیسه دیگرکشک واندرکوزه ماست


عــــده ای نارفته ناگـه عــــــده ای دیگر رسند

من نمی دانم که اینجاخانه یامهمانسراست؟


بهــــر دفـــع این بلای ناگهانـــــی روز و شب

دستهایم بر دعــــا با گریه های بی صداست


درهجوم میهمان«شاطر»چوشدبیهوش گفت:

ذنب لایغفر نکـــــردم پس چرا اینم سزاست؟





تاریخ : دوشنبه 94/1/3 | 5:35 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر