قـــالــــی کاشــان بهشت رنگهاست
رنگهـــایـــش نغمــــه ی آهنگهاست
گوش دل بگشا که از هر ریشه ای
مـــی تــــراود پـــرتــــو اندیشــه ای
گــــر دلت را درک آن اندیشـــه بود
با تو می گوید سخن هـر تار و پود
فرش مـــــا با نقش محراب و ترنج
یک جهان کنــج است اما برده رنج
هــر رج از انگشــــت ریش دختری
می گشاید پیــش چشمت دفتری
دفتری کـــز سطرهای بیش و کم
خورده با خـــون سرانگشتی رقم
شیـــر زنهــــای نجیب ایــــن دیــار
هـــر یکی نقـــش آفرین صـد بهار
خون دل خوردند و قــالـی بافتند
در عوض گنــــــــــج تعالی یافتند
آن تعالــی کـــز پـــی زحمت بود
چشمـه ســـار جاری رحمت بود
پای هرقالی که زیرانداز توست
دستهایی ازسلامت دست شست
رفت با هـــر ریشـه و با هر گره
فـــرش بافــان را فـــروغ باصره
طرفه فرشی راکه اینسان بافتند
هـــــر کجــــا اهــــــل مروّت یافتند
داردارزش جان به سودایش دهند
زیر پا نه ، روی ســــر جایش دهند.
بازدید امروز: 39
بازدید دیروز: 80
کل بازدیدها: 824496