خوش به حالت ای که یک خروار داری اسکناس
مــــی کنـــد فصــــل زمستانــت بهاری اسکناس
از غـــــم دنیـــــا و درد جهــــــل و انــــــواع مرض
می رهی ، بالای هم چون می گذاری اسکناس
در شگفتــــم زو چه بهتــر می ستانی ای غنی
کاینچنین در بانکها هـــی می سپاری اسکناس
«علم بهتریا که ثروت» یک جوک تکراری است
علم هم داری اگــــر با خویش داری اسکناس
نشئه جات مایع و جامد حــرام است ای پسر
هست در دنیـــــا دوای هــر خماری اسکناس
توی خلوت خانه هنگام شمـــــارش می دهد
اغنیــــــا را کیــــــف آوای قنــــاری اسکناس
صید خودهمچون غزال دشت سازد خلق را
قدرتی دارد چــــو شیران شکاری اسکناس
جن ز بســم الله گریــــزان ، مالدار از مالیات
سایه ی ماچون که پیداشد،فراری اسکناس
دست خود را زیر ســر بگذار و اشهد را بگو
ای که همچون مادراین دنیانداری اسکناس
بهتر از دههـــا و بل صدها کتــاب نادر است
گر دهی بر من به رسـم یادگاری اسکناس
می نهم بردیده نازش میکشم،میبوسمش
نیستش بابنده حسن همجواری اسکناس
عیسی دوران اگـــــــر بودم-بلاتشبیه-زود
می گرفتم از برای خود حواری اسکناس
صاحب املاک اگرباشم به دنیا،جای اسب
تا پزم عالی شود بنـدم به گاری اسکناس
گاه باران،گاه دوده،گاه برف و گه تگرگ
آسمان! یکدم نشد بر ما بباری اسکناس
آدمی برهرچه و هرکس سوار آمد ولی
میکندخوش درجهان آدم سواری اسکناس
کرده ام بر خاندان خود وصیّت ، بعد مرگ
بر سر قبرم بخواند جای قاری اسکناس!
شرق را میگیرد و با غرب میکوبد به هم
گرکه «شاطر»را کندیک باریاری اسکناس.
بازدید امروز: 97
بازدید دیروز: 209
کل بازدیدها: 823233