مرحوم ابوی (رحمت الله علیه)می گفت:وقتی عمه کوکبتان را در تهران شوهر دادیم مادرم که ننه آقاتان باشد خیلی بیقراری می کرد.
دوهفته نگذشته بود که بابجونتان -یعنی پدرم-امر کرد مادرم را به تهران ببرم تا دیداری تازه کند و قرار گیرد.صبح یک روز زمستانی بلیت اتوبوس خریدم و از کاشان به سمت تهران حرکت کردیم.آن روزها -سال 1330-تهران خیلی خلوت بود و از ترافیک خبری نبود.
به تهران که رسیدیم و از گاراژ بیرون زدیم تا به سمت خانه ی عمه کوکب برویم وسیله ای جز اتوبوس دوطبقه ی شرکت واحد گیرمان نیامد.مادرم که برای اولین بار اتوبوس دوطبقه دیده بود حیرت زده به هیجان آمده بود.با لهجه ی شیرین کاشانی می گفت:ننه حُسَی! ای اتوله چقذه خرسَه! ؛یعنی :ننه حسین جان!این اتومبیل چقدر بزرگ است.(کاشانیها به هر چیز بزرگ «خرس» می گویند آن هم نه به طنز که به جد.مثلا می خواهند بگویند برادرم از من بزرگتر است می گویند:بردرم از من خرس تره...)خلاصه سوار اتوبوس دو طبقه شدیم .من می شنیدم که مادرم زیر لب غرولند می کند و می گوید:خلایق تهرون چقذه بی مبالاتند.با گالشاشون میآن تو....به مقصد که رسیدیم و پیاده شدیم دم در اتوبوس مادرم را دیدم که حیران و متحیر دور خودش می چرخد و به دزدها لعنت می فرستد.گفتم:ننه جو ؛ چی چی شده؟گفت:چی چی میخواسی بشه ننه جو؟من وختی اومدم تو اتوله گالشامو دم در بیرون کردم حالا می بینم نیس.دزدای بی شرف گالشامو بردند.هم من و هم افراد دور و بر از خنده ریسه رفتیم.مادرم که ننه آقای ساده دل و صمیمی شما باشد در مبدا هنگام سوار شدن به اتوبوس کفشهاشو بیرون آورده بود و حالا در مقصد دنبالش می گشت.تو گویی وارد اتاقی شده بود ه است و حالا از اتاق بیرون آمده و سراغ کفشهای مفقودش را می گیرد.خلاصه قبل از رفتن به خانه ی عمه کوکب سری به مغازه ی کفش فروشی زدیم تا برای ننه آقاتان گالش جدید بخرم.....خدا همه ی اسیران خاک را رحمت کناد.آمین.
بازدید امروز: 222
بازدید دیروز: 660
کل بازدیدها: 820583