سفارش تبلیغ
صبا ویژن


آمدی   طفل دل  از راه    به در کردی    و بردی
نگرانم  که   پس از قهر   به دست  که سپردی

ای     که     در آینه ی   روی تو   هر دم نگرانم
آتش    آه     دلم  را    به  چه  تدبیر فسردی؟

شاد می خواهمت ای فتنه ی دلهای پریشان
غم من گرچه نه یک بار که یک لحظـه نخوردی

رفتی از پیش من و هیچ نگفتی که پس از آن
چه کند    صرصر بیداد تو    با شاخه ی تردی

خاطراتی که تو را بود به هر روز و شب از من
همچو    زنگار     که از آینه از سینه ستردی

زار می میرم  و تا روز جزا حسرتم این است
که از اقبال بدم   کشته ی تیغت  نشمردی

پای تاسرشده ام آتش غیرت که پس ازمن
پای در بزم که بنهادی ودست که فشردی؟




تاریخ : یکشنبه 96/3/28 | 11:38 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر