سفارش تبلیغ
صبا ویژن


در خانه ی یکی از دوستان شاعر ، مهمان بودم.به جز من  ، اباصلت فرزندش و مادر مهربان پیرش هم که از روستا آمده بود حضور داشتند.نمی دانم مادر دوستم چه نیازی به اباصلت پیدا کرد که ناگهان اورا باصدای بلند مخاطب قرار داد:
عباسطل!....عباسطل!...بیا ننه...
با خنده روبه مادر دوست شاعرم پرسیدم:
مادرجان!عباسطل؟
بی آن که تغییری در رفتار پیرزن پیدا شود و مثلآ بخندد چشم در چشمم دوخت و با سادگی تام روستایی گفت:
هاننه؛عباسطل اسمشَه....وبعد افزود:
میانی واس چه اسمشو عباسطل گذشتیم؟
لبخند برلب گفتم:نه مادرجان.
پیرزن ادامه داد:
به خاطر ارادت به حرضت رسول.آخه می دانی ننه؟حرضت رسول توی خنه شان سطلی دشت که عیالش با اون آب از چاهای غیبی بهشت می کشیدند.وقتی آب کشی تموم می شد،واس اینکه سطل دور از چشم نامحرم باشه و آسیبی نبینه یک عبای معطر حریر روش می کشیدند تا دفعه ی بعد که می خواستند آب بکشند.این اسم از اوجا آمده ننه.ما اسم عباسطلمون رو از سطل حرضت رسول داریم!...ومن با تکان دادن سر حرفهای مادر پیر دوستم را تأیید می کردم و لبخند می زدم......




تاریخ : سه شنبه 96/4/20 | 7:10 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر