(یک نیمایی نوستالژیک یادگار دهه ی 60 است؛آن هنگام که پس از ماهها اقامت در کلان شهر تهران به موطن مألوف و محبوب خود کاشان بازگشته بودم....یادش به خیر باد.)
____________________
در گذر از رنج
در گذر از دود
خسته ز تهران دراندشت غم اندود
شهر خودم را
کوچه به کوچه
رفتم و دیدم
مدرسه ها ، مسجد و بازار
خانه ی «سردار»
کودکی ام را
آینه ای گمشده در کوچه ی خاکی
یافته بودم
*
جمعه صباحی
دامن صحرا
رفتم و رفتم
تا ده ییلاقی اینک شده مخروب
نی اثر از چشمه نه از باغ
نی خبر از مردم محبوب
باد تو گویی
زمزمه ای داشت به گوشم
شکوه نه در زمزمه پنهان
باد نه آن باد صمیمی
تا که مگر در گذرش چهره نپوشم
از غم و اندوه
یاد گذشته
قطره ی اشکی شدم از چشم چکیدم
زان همه ویرانه که دیدم
هم نه تأمّل
پای از آن دخمه کشیدم
در گذر حادثه ده نیز
پیر و فروخفته چو من بود
نی اثر از چشمه نه از باغ
نی خبر از مردم محبوب
دشت ولی بود همان دشت
کوه ولی بود همان کوه
شاهد ویرانی ده بی که توانند
راز به جا ماندگی خویش بدانند
*
بیدل و مغموم
راه نوردیدم و برگشتم از آن هول
دشت همان دشت
کوه همان کوه
من نه همان من!
بازدید امروز: 136
بازدید دیروز: 213
کل بازدیدها: 823485