سفیر عشق چون بی اقربا شد
لب چون غنچه اش بر شکوه وا شد
که ای کوفی ، هوا خواه مجازی
چه نیکو می کنی مهمان نوازی
محبّت پیش از این رسم عرب بود
جفا با میهمان دور از ادب بود
چه شد کز دیوساری ، دد مرامی
به مهمان می کنی بی احترامی؟
گر آیین وفا از یاد بردی
چرا ناگه خدا از یاد بردی؟
منم مسلم ، سفیر حضرت دوست
که میسوزم کنون در حسرت دوست
همان راه نبوّت را ادامه
که سوی او فرستادند نامه
همان معنای سرّالله اعظم
که گفتندش به نامه خیر مقدم
پس آنگه روی خود سوی مدینه
نمود و گفت با سوزی به سینه
که ای سلطان خوبیها حسینم
شمیم گلشن طاها حسینم
مکن عزم دیار بی وفایان
عنان ، در راه اگر هستی بگردان
میا ای نور چشم آل یاسین
در این شهر بدآهنگ بدآیین
میا اینجا که اهلش خودپرستند
اگر بستند عهدی را ، شکستند
میا اینجا که کانون فساد است
شرارت خانه ی ابن زیاد است
سفیر عشق با چشمی گهربار
نهاد آنگه سر خود را به دیوار
ز فرط تشنگی لبها تفیده
قد از بار ملالتها خمیده
همه درهابه رویش بسته از بیم
که شیر حق نمی گردید تسلیم
نه ابن عوسجه دیگرنه هانی
کنارش از برای جانفشانی
به سویش دشمنان دین سواره
هجوم آورده از دارالاماره
چو مسلم دید برخودعرصه را تنگ
مصاف تن به تن را کرد آهنگ
به آن قدری که نیرو در تنش بود
به خون غلتیده خیل دشمنش بود
چنان درسی به کوفی داد مسلم
که کوفی را نرفت از یاد مسلم
چو دید ابقا نخواهد کرد یک تن
توسّل جست بر نیرنگ دشمن
برون چون روبهان از لانه جستند
صف اندرصف به گردش حلقه بستند
چو حلقه تنگ شد زان خصم ناپاک
نگین معرفت افتاد برخاک
به ناگه شیرآتشبار صمصام
ز مکر روبهان افتاد در دام
ببردندش سوی دارالاماره
پیاده مسلم و دشمن سواره
عبیدالله چون مسلم گرفتار
به دام خویش دید ، آمد به گفتار
که ای ابن عقیل اکنون به والی
تکلّم کن بگو تا در چه حالی
به کوفه آمدی آشوب کردی
فضای شهر نامطلوب کردی
حکومت راهرآنکس چون توتهدید
کند ، اینش سزاوار است تحدید
اگر خواهی امان از ما در این کار
بیا و از حسینت دست بردار
گر از اقدام ایذایی بکاهی
تو را ثروت دهم هر چند خواهی
حسینت را اگر برگردی از راه
زصاحب منصبان خواهی شدآنگاه
به مسلم این کلام آمد گرانبار
لب از هم باز کرد و داد هشدار:
که ای ناپاک هذیان از چه گویی؟
ز پاکان نام بردی با چه رویی؟
به شمشیر ار گشایی بندم از بند
نخواهی دید ازمن خویش خرسند
بری این آرزو با خویش در گور
که من از آرمان خود شوم دور
چومادر، زشت عنوان بادونامت
چه گویی دست بردار از امامت؟
گر از خنجر برون آری دو عینم
مگر من دست بردار از حسینم؟
درآن مجلس چنان داد سخن داد
که از خرد و کلان برخاست فریاد
عبیدالله را چون آبرو ریخت
نگهبانان مجلس را برانگیخت
مرام مردمی رفتش ز خاطر
که حکم قتل مسلم کرد صادر
ز گیتی رفت آن دم صبر و آرام
که مسلم را نگون کردند از بام
به خیل جان نثاران حسینی
هواداران و یاران حسینی
سفیر عشق در راه عقیده
شهادت را چه نیکو برگزیده
خموش ای خوش عمل کاین شرح ماتم
زد آتش بر دل ابناء آدم.
بازدید امروز: 346
بازدید دیروز: 45
کل بازدیدها: 825416