ای فاقد شمّ اقتصادی
در جامعه ، آدم زیادی
محکوم به سرنوشت محتوم
در کسوت کارمند محروم
سی سال ، شبانهروز ، کندی
جان، تا که به ریش خودنخندی!
مانند شکر ، در آب ، تحلیل
رفتی ، پسر تو کرد تحصیل
مو ، گشت سپید ، بر سر تو
از بهر جهیز دختر تو
یک عمر ، مواجب اداره
دادی همه بابت اجاره
نه کفش و نه جامه نوت بود
گر بود ، دوچرخه خودروت بود
نه سکه ، نه اسکناس داری
یک دست فقط لباس داری
آنی که نخورده میوه ی فصل
یک وعد? سیر نسل در نسل
گاهی که غذای سیر خوردی
نانِ جو ِ بی پنیر خوردی
روزی که غذا عدس پلو بود
ریشت به هزار جا گرو بود
تفریح تو در جهان فانی
بودهست فقط کتابخوانی
سودی که تو را کتاب آورد
این بودکه چشمت آب آورد!
در دوسیه ی سوابق تو
یک حکم نبود لایق تو
آورد زمانه در ستوهت
نفزود به پایه و گروهت
آقای شریف کارفرما
یکدفعه نگفت: هان! بفرما:
این کیسه برنج توی انبار
منهای حقوق، مال سرکار
پاداش خلوص و صدق و صافی
کی داد تو را حقوق کافی؟
تا آن که برای روز پیری
هنگام کهولت و اسیری
در چنت? خود کنی پسانداز
تاخودنشوی به فقر دمساز
هر چند به دوره ی تقاعد
فقر است هماره در تصاعد
از کار تو روزگار بی پیر
بنگر که چگونه کرد تقدیر
پابست ودهان،گشاددستت
دفترچه ی بیمه داد دستت
با تیر بلا نشانهات کرد
راهی به مریضخانهات کرد
افزود تو را به جمع آفات
باپوکی استخوان،پروستات
همراه فشار خون، رسیده
در خون، نمکت به آب دیده
توی شکم تو کرده بلوا
با سنگ مثانه سنگ صفرا
با قند و کلسترول که داری
کی پلک به روی هم گذاری
یک گوشه دلت، هزارزخمست
سرتاسر چهر? تو اخم است
عمر تو رسیده فوق پنجاه
ایام حیات گشته جانکاه
از فرط فشار و نادرستی
هرعضو شده دچارسستی
مفلس شدهای در این زمانه
نه خرج عمل(!) نه خرج خانه
آنی که ز فرط بد بیاری
خودهم شدهای زخودفراری
ای بوده هماره یار «شاطر»
چون او به زمانه بار خاطر
در زندگیای چنین اسفبار
خود را زچه کردهای بدهکار
درشرع که شبه فرض،قرضست
اما نه برای چون تو فرض است
این گونه که زیر بار وامی
معلوم بود که بی دوامی
گیرم به سلامتی چو مُردی
تشریف از این دیار بردی
غیر از بدهی که میگذاری
میراث گرانبها چه داری؟
القصه در این اواخر کار
در وادی قرض، گام مگذار
بر بند دو دیده ی طلب را
بنشین،بشمارروزوشب را
آنگونه بزی که درخورنداست
شایست? فرد کارمند است
اینجا که به ارزنی نیرزی
نگذار به گور خود بلرزی!
بازدید امروز: 342
بازدید دیروز: 44
کل بازدیدها: 818676