.استاد در را باز کرده بود و درست دم در اندرونی، خیلی گرم از میهمانانش استقبال میکرد. من هم آخرین نفر بودم و از لابهلای چندنفری که در حال ورود بودند، چهره عباس خوشعمل را نگاه میکردم، چهرهای که گرد سالیان رویش نشسته بود. اولین چیزی که چشمم را گرفت، عبایی بود که استاد خوشعمل روی دوش داشت و محاسنی که بعدتر خودش گفت از داشتنش خیلی راضی است، چرا که چهرهاش را معنوی کرده است، و از حق نگذریم، معنوی هم شده بود. توی راه که میرفتیم به سمت شهریار، و هرچه که به مقصد نزدیکتر میشدیم، مدام به این میاندیشیدم که این کنج و کنار، فقط «یکی شیشه می» میطلبد، یک جورهایی شبیه همان کنج عافیتی است که آدمی را از رنجهای زمان و زمانه برکنار میدارد. توی این محله دنج، تنفس صبح و نسیم صحرا اینقدر هست که حظ از تنهایی خودت ببری و آرامش را تجربه کنی، اما از همان بدو ورود، چفیه عباس خوشعمل که آغشته به بوی عطر گل محمدی بود، حکایتی دیگر میگفت. صحبتها خیلی زود با اشتیاق بچهها و میدانداری خود عباسآقا، جوشید و خودمانی شد. از خاطرات گلآقا گفت، نامههایش و آن همه علاقهای که در نامههای با سربرگ گلآقای کیومرث صابری به عباس خوشعمل معلوم بود. همان نامههایی که برخی از آنها را آورده بود برای ما تا ببینیم. گلآقا هرچه مینوشت، سبز مینوشت، جوهر سبز قلمش، توی خاطر خیلیها هنوز مانده است. جوهر سبز عملش هم هنوز بر سر زبانها میچرخد، جز عباس خوشعمل که با خنده و محبت از سختگیریهای مالی گلآقا صحبت میکرد. خوشعمل میگفت، گلآقا هزار خوبی داشت، اما فقط یک خصلت داشت که ما زیاد خوشمان نمیآمد(باخنده). راحت پول نمیداد. عباسآقا انگاری که راضی بود. لبخند از لب این مرد نیفتاد، نگاهش نه درگیر نگاههای ما بود و نه کنجکاو چند و چون میهمانهایش. به مقام رضا رسیده بود انگار! البته، خب مگر آدمیزاد چاره دیگری هم دارد؟
2- این همه موضع!
بحث از گلآقا و خاطرات قدیم به این روزهای استاد هم رسید، عباسآقای خوشعمل گفت هنوز هم شعر میگوید. و یکی، دو شعر منتقدانهاش را هم برای ما خواند. عباسآقا انگار که هر روز یک صندلی بگذارد توی میدان انقلاب بنشیند، ریز اخیرترین حوادث کشور را میگفت و میدانست. موضع داشت. چه در شعر، چه در صحبتها و همنشینیها و حرفهای روزمرهاش. به قولی، این دید انتقادی، برایش یک عادت شاعرانه و طنازانه نبود، بلکه واقعا همان چیزی بود که دارد لمس میکند. همان چیزی که من و ما، همه داریم لمس میکنیم. لابهلای شعرها شعر آیینی هم داشت، شعر عمیق و باصفا، شعر حسینی.
3- ما چه کردیم؟
گفتم عباس خوشعمل راضی بود. راضی که خب، بهتر بگویم، معترف به زمان و گذر عمر بود. منظورم از رضایت همین اعتراف بود. همین اقرار که دهر از آدمیزاد به شهادت موی سپید و نفسهای خسته و تن رنجور میگیرد. اما ما چه کردهایم؟ ما که هنوز پشت میز بازجویی روزگار ننشستهایم! هنوز از ما سوال نکردهاند، بهتر است از قبل جوابی بیابیم. عباس خوشعمل راضی بود. مسؤولان فرهنگی ما هم راضی هستند، اما میان این رضایت تا آن رضایتها، همان تفاوت ماه من و ماه گردون است. عباس خوشعمل راضی بود. اما آیا خدا از آن مسؤول فرهنگی که بیش از آنکه مشغول سرکشی به فرهنگ و اهل فرهنگ باشد، مشغول مراقبت از منصب و صندلی است، راضی هست؟! نمیدانم. اینقدر هست که عباس خوشعمل، میان همه آههایی که بکشد از عمر رفته و خاطرات گذشته، یکی، دو آهی هم بکشد بابت تنهایی و بیتوجهی.
*آیندهای روشن داری
مرحوم صابری نیز علاقه فراوانی به بهره بردن از خوشعمل در حوزه شعر طنز در «گلآقا» داشت. او در یکی از نامههایش خطاب به خوشعمل مینویسد: «دوست بسیار عزیزم عباس خان خوشعمل، من همیشه مایلم در هفته حداقل یک شعر طنز (غزل بهتر) و هرماه حداقل یک شعر (بلند هم باشد عیبی ندارد) از شما در هفتهنامه و ماهنامه داشته باشیم. با آن طبع روان و ذوق سالم و تعهد اسلامی، حیف است که در بعضی از شمارهها غایب باشی. من اطمینان دارم که در ادامه شعر طنز، آیندهای روشن داری».
*منبع : روزنامه وطن امروز – 2 آذرماه نودوشش.
بازدید امروز: 58
بازدید دیروز: 511
کل بازدیدها: 819759