دلم چو غنچه به گلزار زندگی تنگ است
به چهره ی گل طبعم ز رنج آژنگ است
اسیر نفس حرون خودم چه جای خروش
که هر چه می کشم از دست این قوی چنگ است
جمال دوست طلب گر کنی به دل پرداز
که عمر طی شد و آیینه ی تو را زنگ است
در این زمانه که گلزار با طـــراوت شعر
مقام جلوه ی زاغان زشت آهنگ است
کمال بی خردی بین که بر سر القاب
میان داعیه داران شاعری جنگ است
اگر چه بی هنران می زنند لاف گزاف
حنایشان بَرِ ارباب فضل بی رنگ است
گزافه گو که ز بی مایگی شود مغرور
دلش سیاه ز تأثیر زنگ نیرنگ است
شگفت نیست که بی دانش ادّعا دارد
همیشه مفلس نادان دچار این ننگ است
کسی که مشق الفبا نموده می داند
که بین خواجه و خواجو هزار فرسنگ است
غلام همّت آن رند عافیت سوزم
که بی قرار می ناب و نغمه ی چنگ است
نه بر شعار نظر می کند نه بر اشعار
نه شاعرست و نه ملّاست ، بلکه یکرنگ است
به جستجوی مقصّر در این میانه مباش
که این نتیجه ی تحریف و ضعف فرهنگ است
یکی به شهرت کاذب دلش خوش است و یکی
کمیت زندگیش مثل «خوش عمل» لنگ است!
بازدید امروز: 215
بازدید دیروز: 45
کل بازدیدها: 825285