بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صبح امروز نبندید اگر بار سفر
میهمان می رسد از راه نه یک بلکه چهار
موسم عید چو بیرون نروید از تهران
دوده باید که ببلعید به همراه غبار
گر ندارید چو من خودرو شخصی بروید
به سفر با اتوبوس ارکه نباشد به قطار
گر بمانید همانا که ز عیدی و حقوق
نیست کافی که بگیرید دو من سیب و خیار
همه از دست گرانی متواری شده اند
چه کنم؟ بسته طلبکار مرا راه فرار
آب در خوابگه مورچگان افتاده ست
که گریزند جماعت ز یمین و ز یسار
مخور اندوه که پنچر شدی از بی پولی
که در این ره موتور مغز من افتاده زکار
ای که ویراژ دهی یکسره با «پاجیرو»
پشت سر هست ژیانی که مرا کرده سوار
بوق پشت سر هم می زنی و می رانی
غافل از آن که به خانه ست کسی را بیمار
کاشکی عیدی و پاداش مرا دولت وقت
لطف فرموده و می داد در این ماه دلار
عذر من خواسته امسال چو صاحبخانه
آشیان ساخته ام مرغ صفت روی چنار
خواهدم سال دگر راهی گورستان کرد
چربی خون من و قند به همراه فشار
ای طلبکار که از حال دلم بی خبری
غوطه خواهم زدن از دست تو در دیگ بخار
زارم آنگونه که پولم نرسد تا بخرم
دوسه سر عائله ی کور و کچل را شلوار
همچو من آدم آسیب پذیری گر بود
گو که از خانه -گرت هست- برون پا مگذار
سوی بازار مرو تا نشوی سر کیسه
من یکی تجربه کردم که شدستم بیزار
ز غم و رنج شکار است یکی همچون من
شادمان است فلان شخص که شد فصل شکار
مادر همسر من نامه فرستاد از ده
که به دیدار شتابان شده با ایل و تبار
من عزادارم و آقا پسرم می خواند
همره خواهرش آهنگ «مبارک ای یار»
سکته کردم شب عیدی و به بالین آورد
اشتباها زن من جای پزشکم بیطار
باز هم قند و برنج و شکر و روغن رفت
به تقاضای دل محتکران در انبار
گشت کمبود و گرانی چو مضاعف شب عید
هاتفم گفت بود زیر سر استکبار!
نزنی «شاطر» اگر مشت گرانش به دهان
رس تو می کشد این دیو دو سر دیگر بار
زر و سیم ار که نداری بدهی عیدانه
هی مگو پشت سر هم که بهار است بهار
تو که هستی که مدارای تو را بنمایند
توی تاریخ نداریم که دارا به ندار
نگه از لطف و محبت کند الا وقتی
که دو دستی به زمینش زده باشد ادبار.
بازدید امروز: 127
بازدید دیروز: 680
کل بازدیدها: 821552