دریا به غدیر آمد برخیز و ره غم زن
سرمست و غزلخوان شو دستی دوسه برهم زن
گر ریخته بر جانت غم آتش نمرودی
بر شعله ی جان آبی از رطل دمادم زن
در ملک ولا آنک بر پاست علم بشتاب
بر سرو روان خود زان سلسله پرچم زن
با اهل دلی بنشین در جمع خداجویان
بیتی دوسه انشا کن وز مدح علی دم زن
در دامگه عنصر گر مانده ز رفتاری
بر خنگ طرب بنشین رو بانگ بر ادهم زن
از رتبه ی لاتلقوا چون رخت فرا بردی
بر تهلکه ی جانت صد ضربه ی محکم زن
نفی ات چو مسلّم شد اثبات پدید آید
هستی اگرت باشد بر لا و لن و لم زن
اعراض و جواهر را یکدم به کناری نه
نقش خفی از وحدت بر لوح معظّم زن
گر پای طلب داری با شاهد بازاری
بخرام به گلزاری دم از غم دل کم زن
مولا چو تو را خواهد چشم از همه عالم پوش
ساقی چو تو را جوید پا بر سر عالم زن.
بازدید امروز: 269
بازدید دیروز: 44
کل بازدیدها: 818603