یادی از «استاد حسین منزوی»:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
... حسین منزوی را من «سیرنگ غزل پارسی» لقب دادم ؛ آن هم زمانی که زنده بود و گهگاه برای دیدار با من ـ که چه عرض کنم ؛ برای اخذ قرض الحسنه (تو بخوان قرض الپس نده!) ـ با ظاهری آشفته به روزنامه ی اطلاعات مراجعه می کرد.من آن زمان (سالهای دهه ی شصت) مسئول صفحات شعر مجله ی جوانان امروز بودم ؛صفحه ی شعری که از یک دهه قبل تا آن روز ، و پس از آن تا سال هفتادوشش، پربارترین و پرمخاطب ترین صفحات شعر مطبوعات بود.«سیرنگ قاف نشین» می آمد دم درِ شیشه ای ساختمان روزنامه ی اطلاعات مقابل قورخانه (متروی امروز) و به انتظامات آن جا می گفت می خواهم بروم فلانی را ببینم.انتظامات به دلیل ظاهر آشفته ی حسین از ورود او ممانعت می کرد و زنگ می زدند تا من برای دیدنش به طرف کریدور درِ شیشه ای حرکت کنم.می رفتم.یکدیگر را در آغوش می کشیدیم و پس از معانقه و چاق سلامتی ، سیرنگ از این صعوه مبلغی وجه دستی طلب می کرد که البته این درخواست مسبوق به سابقه بود.داشتم می دادم ؛ نداشتم نمی دادم و او سلّانه سلّانه راهش را می کشید و می رفت.....متأسفانه سیرنگ غزل پارسی در آن روزگاران چیزی که نداشت «عزّت نفس» بود ؛ عزّت نفسی که پایمال بیماری خانمانسوزش شده بود. من از این بابت نه در خفا که آشکارا بسیار گریسته بودم.....حسین لاهوتی (صفا) دبیر وقت شورای شعر وزارت ارشاد که با هم نسبت فامیلی داشتیم بارها می گفت :منزوی هر چند روز یک بار ـ بخصوص روزهایی که استاد مهرداد اوستا در جلسه ی شورا حضور دارد ـ به شورا می آید. من و استاد اوستا و استاد مشفق خوب تحویلش می گیریم وهوایش را داریم ؛ اما استاد حمید با او بنای کج خلقی می گذارد ؛ از این رو این دو مثل جنّ و بسم الله از هم در گریزند.....و اما آقای اسماعیل امینی ـ که دوستی نوشته است با منزوی مناسبات نزدیک حتی در حدّ شوخی و باردی داشت ـ در آن روزگاران دانشجو بود.هفته ای یک بار ـ روزهایی که در حوزه ی هنری جلسه ی شعر برگزار می شد ـ به روزنامه ی اطلاعات می آمد و یکی دو ساعت منتظر می ماند تا ساعت کاری ام به پایان برسد و بسیار دوست می داشت که شانه به شانه ی من وارد جلسه ی مذکور شود.حشر و نشرش را با حسین منزوی نمی توانم تأیید کنم.حسین آن روزها با جوانان نوپا ـ بخصوص شهرستانی و بخصوص که محصّل بودند ـ دمخور نمی شد...خلّص کلام این که: دوستان کمین را به خاطر صراحت لهجه ملامت نکنند ؛ چون اهل ماله کشی بر حقایق ـ هر چند تلخ ومشمئزکننده ـ نمی توانم باشم.حقایق و واقعیت ها را برای تاریخ همانطور که اتفاق افتاده ، بی کم وکاست و بی رودربایستی باید بازگو کرد. ما نباید مثل اسلافمان تاریخ را با دروغ و سانسور و خودسانسوری رقم بزنیم .استاد حسین منزوی تنها «سیرنگ» قاف نشین غزل معاصر پارسی بود و خواهد بود و شرحهایی چنین از بزرگی او در شعر و ادبیات نمی کاهد ؛ همانطور که حقایق عنوان شده از سوی هوشنگ ابتهاج (سایه) درباره ی استاد شهریار مندرج در «پیر پرنیان پوش» از بزرگی و سالاری شهریار نمی کاهد...
*عباس خوش عمل کاشانی.
بازدید امروز: 63
بازدید دیروز: 384
کل بازدیدها: 820808