(در غزل حاضر رمزی نهفته است که هرکس آن را یافت و بروز داد فی الواقع خیلی شاعر است....)
کیست مانند تو هنگام غریبی یارم
ای که از جان خودم دوست ترت می دارم
یادگار تو و یاد تو و یاد آور تو
هر کجا هست عزیز است چو جان بسیارم
وقت آن است که دل بر سر راهت ریزم
گاه آن است که سر در قدمت بسپارم
ماه رخسار تو روزی که شد از پرده عیان
شب نیامد که دمی دیده به هم بگذارم
راحت روح منی از چه بگویم ترکت؟
رامش جان منی از چه نباشی یارم ؟
ثمر از نخل ولای تو مرا بخشیدند
که به هر انجمنی طوطی شکر بارم
صبحگاهی که به یاد تو نگردد آغاز
جز شب تیره ی وحشت اثرش نشمارم
از تو دل بر نکنم ور بکنم ای گل ناز
رود از دیده همه نورم و بر دل خارم
با تو ای همدل و همراه و همآواز چه باک
گر جهانی همه باشند پی آزارم
رخ نهفتی ز من و همچو گل چیده درآب
عکس رخسار تو در دیده ی پر نم دارم
یا ببر یکسره از یاد و فراموشم کن
یا بده رخصت دیدار فقط یک بارم.
بازدید امروز: 502
بازدید دیروز: 384
کل بازدیدها: 821247