سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دلم از روز و شب این ستم آباد گرفت
که گریبان مرا پنجه ی بیداد گرفت

شمع شوقی که شبستانم از آن روشن بود
رهزن حادثه در رهگذر باد گرفت

خسته از پویش صحرای عدم کی گردد
دل غمدیده که از عالم ایجاد گرفت

با دل سنگ صبورم چه جفاها که نکرد
غم که در هر قدمش پنجه ز پولاد گرفت

نفسم تنگ شد از بس که خموشی به سکوت
خیمه در سینه زد و راه به فریاد گرفت

تلخی زهر فراقش نبرد از خاطر
شور شیرین که قرار از دل فرهاد گرفت

غنچه آموخت گر از دل به خفا خون خوردن
گل پریشانی اش از خاطر من یاد گرفت

یارب از آفت پاییزدمان ایمن باد
هر که ما را خبری از دل ناشاد گرفت.




تاریخ : یکشنبه 99/6/23 | 11:6 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر