سفارش تبلیغ
صبا ویژن


...توآمدی به هیئت یک قدیس
پوشیده جامه ای
ازتاروپود صمیمیت
وچشمهایت نجابت را
بی آنکه کلامی ردوبدل شود
جار می زد
ومن ازانحنای جاده ی خاطرات
پویشی را شروع می کردم
که درشیوع عشق تو
نوررادرمنشورخاطراتم
به چهره ات هاشور می زد
*
خواب بودم که دلم شور می زد
وناگهان
باانفجاری ملیح ازحریرصدای تو
پلک گشودم
چشمانم کم سوی گریه بود
که درمقابل پنجره ی چشمانت
که روبه نور پرسه می زد
تاریکی را به خلسه می برد..
گویی ازآخربه اول آمده ایم
وتا لحظه ی موعود
ثانیه هارا به انتظارمیشماریم
تابرطلوع ماه عسل..
واین ظرف شکرک بسته را
که روزی حلاوت بخشم بود
به حرارت بودنت
زلال جاری عسل شد
درجامی به وسعت تنهایی هایم
که گفتی به برودتی مراقبه اش کن
ومن
دلتنگ دلتنگی های تو
وتو
بندخورده به غرور
بندبند دلم را به لرزه می آوری
ومن گریان
درحجم خود نمی گنجم.




تاریخ : چهارشنبه 99/10/3 | 7:2 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر