آنک منم بی عشق نامفهوم و ناهنجار
همچون نفسهای زمستان سرد و جان آزار
بنشسته بر رخساره ام گرد فراموشی
چون قابهای خالی از تصویر بر دیوار
سوزم نه در زاری نه در ضجه ی نه در شیون
شورم نه در مضمون نه در آوا نه در گفتار
بر دفتر موهوم خطّ زندگی موجود
چون نقطه ای مبهم به دور افتاده از پرگار
بر دار محو رنج ها و دردها آونگ
لولیده بر من مورهای وحشی پردار
آماج قلماسنگ خندان کودکان در کوی
مانند دلقک های پیر رانده از دربار
پیچیده نعشی در پلاسی تیره چرک آگین
مغلوب مردی بی تحرک ایستا ناچار
مشئوم و وحشت آفرین سرد و ملال انگیز
چون مرده های خفته در تابوت ها چون مار
ای عافیت خواهان مجرم ! دور از این مفلوک
ای کرکسان تیز پر ! پرهیز از این مردار
عزلت گزین چون عنکبوتان اساطیری
محکوم تار محکم اندیشه بی رفتار
در قلعه ی پندار خود نک پای در بندم
هر عنکبوتی راست دنیا غار تنها غار.
(* یادگاری از اوایل دهه ی 70)
بازدید امروز: 343
بازدید دیروز: 209
کل بازدیدها: 819533