* اشاره :
«شیرینعلی گلمرادی»شاعردریادل صمیمی-که سالهاست ازو بی خبرم-اگرچه حق استادی بر گردنم ندارد اما در ایام جوانی پدر معنوی ام به حساب می آمد و ازین رو حق پدری بر گردنم دارد.در سالهای دهه ی 60 من و این شاعردردآشنای منطق گرا دوستان« لحمک لحمی » بودیم هرچند فاصله ی سنی مان زیاد بود و او به سن و سال فقط یک سال از پدرم کوچکتر بود.شعرهای گلمرادی را در مجله ی جوانان چاپ می کردم و او که از السابقون شعرای مطبوعاتی بود -و سالها پیش از ورود من به روزنامه ی اطلاعات سروده هایش در جوانان و دیگر جراید منتشر می شد-هر هفته به دیدنم می آمد و باهم به انجمنهای ادبی و دیگر مراکز فرهنگی و هنری می رفتیم.یک روز غزلی را که ذیلا مشاهده می کنید خطاب به وی سرودم و در بیت آخرهم اشاره ای به نامش کردم.هنوز دوسه روز نگذشته بود که گلمرادی هم غزلی با همان وزن و قافیه و مضمون خطاب به من سرود .این دو غزل در جوانان امروز آن روز مجال نشر نیافت...زیاده تر که بگویم بیم تصدیع می رود پس همان به که هردو غزل -اول غزل خودم و بعد غزل گلمرادی -را دراینجا بیاورم:
_________________________________________________
به پاس حرمت اندوه جاودانه ی هم
بیا که اشک بریزیم در شبانه ی هم
در این دیار خموشان و خودفراموشان
فنا شویم نگیریم اگر بهانه ی هم
من و توایم که در شعله های آتش دل
گداختیم و نکردیم ترک خانه ی هم
بیا که رنگ محبت زنیم از سر صدق
به بیت بیت غزلهای عاشقانه ی هم
چه حاجت است دگر منت زبان بکشیم
که آگهیم ز غمهای بیکرانه ی هم
من و تو چون دو درختیم تشنه دردل دشت
که دیده ایم جوانمرگی جوانه ی هم
کجاست خلوت انسی که تا به فیض حضور
صفای روح بجوییم از ترانه ی هم
دو همرهیم که از گردباد حادثه ها
هزار قافله دوریم از نشانه ی هم
غریب نیست از آتش زبان دلهامان
قرین بزم حضورند با زبانه ی هم
اگر از ابر کرامت رسد پیام سرشک
اسیر شعله نیابیم آشیانه ی هم
گل مراد من!از شرح درد می گذریم
همین که سر بگذاریم روی شانه ی هم.
***** ***** *****
به گریه های غریبانه ی شبانه ی هم
بیا که سر بگذاریم روی شانه ی هم
صفای اشک بود آبروی چهره ی ما
چو زائران طریقت در آستانه ی هم
کبوتران حریم دلیم و در پرواز
اگر چه گم شده ایم از پی نشانه ی هم
نه پروریده ی دامان نازو راحت و نوش
من و تو زاده ی رنجیم در زمانه ی هم
دو شعله ایم میان دو بعد تاریکی
نشسته ایم گدازنده با زبانه ی هم
حدوث حادثه ما را چنین پریشان کرد
ز جمع عشق ومحبت زشهروخانه ی هم
چو جوجه های رموکیم گرچه بازیگوش
گسیختیم زهم تار و پود لانه ی هم
سوار مرکب تکتاز سرنوشت و روان
شتابناک به فرمان تازیانه ی هم
ز قتلگاه حقیقت گذار باید کرد
به چشم بسته ی دل ازپل فسانه ی هم
ز گنج عاطفه ره توشه ی گران با ماست
امان ز غارت رندانه در خزانه ی هم
شکوفه می دهد آخر بهار باورمان
به باغها بسپاریم ازجوانه ی هم.
بازدید امروز: 81
بازدید دیروز: 384
کل بازدیدها: 820826