قبر فاطمه حبیبه ی خدا
آن یگانه کوثر محمّد امین
نور دیده ی خدیجه
همسر فرشته منظر علی امیر مؤمنین
سرور نساء عالمین
اگر چه مخفی است
فاطمیّه
خاستگاه شیر بچّه های انقلاب عشق
پایگاه عرش باروی بسیج
ناپدید و دور نیست
*
با حضور نام کوثری که آسمان
به احترام او قیام می کند
دور جمعه ی ظهور نیست.
هیچ کس تنهاتر از من نیست باور کن که نیست
آرزویم غیر مردن نیست باور کن که نیست
در سفالین خم کجا ریزند صهبای طهور؟
لایق جانهای ما تن نیست باور کن که نیست
در کنار ماهرویی باده پیما تا سحر
دیگرم دستی به گردن نیست باور کن که نیست
لحظه ای هم بی نصیب از ناخوشی ها نیستم
ازخوشیها سهمم اصلن نیست باور کن که نیست
در دل ویرانه های مانده بر جا جغد وار
کار من جز ناله کردن نیست باور کن که نیست
بس که اندوه است در جانم ، یقین دارم مرا
چاره جز ازجان گسستن نیست باورکن که نیست
خوشه های غصه هایم گر به روی هم نهند
کمتر از هفتاد خرمن نیست باورکن که نیست
آرزومندی نباشد عیب اما ای دریغ
کامیابی ها مبرهن نیست باور کن که نیست
زیر بار رنجهای بی شمار زندگی
طاقتم همچون تهمتن نیست باورکن که نیست
شدّت سرمای هر روز از بهار زندگیم
کمتر از سرمای بهمن نیست باورکن که نیست
در فریب آباد دنیا مطمئنّم ذرّه ای
دوست هم کمتر ز دشمن نیست باورکن که نیست
کنج تنهایی ز یاد دوستانم رفته ام
خواستارم بچّه و زن نیست باور کن که نیست.
ماندیم و رفتند آنان تا وسعت آبی عشق
تا بامدادان اشراق ، شبهای مهتابی عشق
ماندیم و رفتند آنان ، ققنوس های در آتش
با بالهای جلالی ، رمز خدایابی عشق
ماندیم و رفتند آنان ، آنسوتر از باور ما
جایی که تنها خدا راست تصویری از نابی عشق
با داغ لبهایشان بود ، یک واژه ، قاموس رفتن
درباغ دلهایشان بود، یک غنچه شادابی عشق
پرواز را چون پرستو ، آغاز کردند و رفتند
تا سمت عرفانی نور ، تا مرز بی تابی عشق
آنان که بالی گشودند ، پروانه های شهودند
باچشمهایی که بودندتفسیر بی خوابی عشق
ماییم و خوشیده چشمی، با ناله های دروغین
در مرگ نابودی درد ، در سوگ نایابی عشق
رفتند و ماندیم خالی ، از نغمه های جلالی
ما سایه های خیالی ، محروم از آبی عشق.
(دو غزل از 40 سال پیش)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیشبم در کنج عزلت باز یاری کرد اشک
زعفران زار رخم را آبیاری کرد اشک
شد برون از سینه سیر آسمانها کرد آه
اوفتاد از دیده اما خاکساری کرد اشک
تا نخشکد با خزان عمر کشت آرزو
چشمه چشمه کار ابر نوبهاری کرد اشک
از رخانم کس غبار غم به دورانها نشست
شد برون از چشمه های چشم و یاری کرد اشک
کودک شر بیشتر خوار معلّم می شود
اوفتاد از چشم من تا بیقراری کرد اشک
تا که بنیاد غم از ویرانه ی دل بر کند
پیر ما از دیدگان چون سیل جاری کرد اشک.
(2)
کنج عزلت باز با یاد تو خلوت کرده ام
گلشن تنهایی ام را با طراوت کرده ام
با لب پیمانه پیمان مودّت بسته ام
باده ها نوشیده ام تا ترک محنت کرده ام
مردم چشم مرا ، چون شیخ با مصحف چه کار؟
تا کتاب عشقبازی را تلاوت کرده ام
نفحه ای از گردش کوی تو در من بوده است
در غزلخوانی اگر تعریف جنّت کرده ام
در کمال تنگدستی با مناعت خویش را
بی نیاز از منّت ارباب دولت کرده ام
بیشتر در زندگی نامهربانی دیده ام
«خوش عمل» با هر که ابراز محبت کرده ام.
دلم چو غنچه به گلزار زندگی تنگ است
به چهره ی گل طبعم ز رنج آژنگ است
اسیر نفس حرون خودم چه جای خروش
که هر چه می کشم از دست این قوی چنگ است
جمال دوست طلب گر کنی به دل پرداز
که عمر طی شد و آیینه ی تو را زنگ است
در این زمانه که گلزار با طـــراوت شعر
مقام جلوه ی زاغان زشت آهنگ است
کمال بی خردی بین که بر سر القاب
میان داعیه داران شاعری جنگ است
اگر چه بی هنران می زنند لاف گزاف
حنایشان بَرِ ارباب فضل بی رنگ است
گزافه گو که ز بی مایگی شود مغرور
دلش سیاه ز تأثیر زنگ نیرنگ است
شگفت نیست که بی دانش ادّعا دارد
همیشه مفلس نادان دچار این ننگ است
کسی که مشق الفبا نموده می داند
که بین خواجه و خواجو هزار فرسنگ است
غلام همّت آن رند عافیت سوزم
که بی قرار می ناب و نغمه ی چنگ است
نه بر شعار نظر می کند نه بر اشعار
نه شاعرست و نه ملّاست ، بلکه یکرنگ است
به جستجوی مقصّر در این میانه مباش
که این نتیجه ی تحریف و ضعف فرهنگ است
یکی به شهرت کاذب دلش خوش است و یکی
کمیت زندگیش مثل «خوش عمل» لنگ است!
هر دم شکست می رسد از بخت بد مرا
مینای می کجاست که از خود برد مرا
در بند خاکدانم و از شعله ی فراق
دود جگر به اوج فلک می رسد مرا
روح مجرّدم که به ظلمات زندگی
محکوم کرده اند به حبس ابد مرا
در کوره راه حادثه های هزار رنگ
از پا در آمدم ، نکند کس مدد مرا
بی صحبت فرشته بسی پر غبار شد
آیینه ی دل از نفس دیو و دد مرا
در گلشن وجود ، چنان خوار گشته ام
کاقبال هم به سینه زند دست رد مرا
راهی به سوی دوست گشودم ولی دریغ
ابلیس کرد وسوسه گردید سد مرا
آنک در انتظار توام ای بهار عشق!
دست خزان به ریشه اگر تیشه زد مرا.
عمری است که با جان و دلی رو به تباهی
من مانده ام و دغدغه ای نامتناهی
زین ورطه اگر در نبرم جان به سلامت
در دشت بلا گر نرسد آب به ماهی
روید سر راهم همه خارا ز بن خار
بختم نشود راهنمون جز به سیاهی
سرمشق محبت ندهد گر به دلم عشق
فکرم همه پوچ است و خیالم همه واهی
هر دم به تمنّای توام زمزمه پرداز
ای بی خبر از رنج و غم چشم به راهی
عشق توعقابی است قوی چنگ که در اوج
رحمی نکند با دلم این کفتر چاهی
برگیر ز خاک این دل خواهان نوازش
یک مرتبه چون طفل یتیم سرِ راهی
عشق من و حسن تو نبودند به یک راه
گر دل به وفای تو نمی داد گواهی
تا ثانیه های شب دیدار تو پایند
ای کاش که سر بر نزند نور پگاهی
زین بعد من و گوش به فرمان تو بودن
حکم آنچه توفرمایی وشرط آنچه توخواهی.
شعر زیبای ولای حسین (ع) یکی از بهترین سروده های مرحوم احمد ضیاءبخش است که تقدیم می شود:
***
زمزمه ی یاحسین ، تا که شعار من است
دولت جاوید عشق ، آینه دار من است
دید چو حالم طبیب ، گفت چو امّن یجیب
تربت کوی حبیب ، چاره ی کار من است
شعشعه ی نام او ، ذکر دلآرام او
پرتو خورشید عشق ، در شب تار من است
از همه ی عالمین ، دُرّ ولای حسین
گر چه نیاید به عین ، دار و ندار من است
فصل شتاء حیات ، رخ چو نماید چه باک
رایحه ی کربلا ، صبح بهار من است
غیر ولای حسین ، اشک برای حسین
در سفر آخرت ، کیست که یار من است؟
بر دل و جان هر نفس ، یکسره بخشد ضیاء
زمزمه ی یاحسین ، تاکه شعار من است.
*شادروان احمد ضیاءبخش.
(به مناسبت درگذشت حاج احمد ضیاءبخش کاشانی شاعر و مدّاح آل الله علیهم السلام)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آقای احمد ضیاءبخش با چهره ای همیشه خندان و دوست داشتنی نخستین کسی بود که مرا به سرودن شعر آیینی تشویق و تحریض کرد.از کودکی برای اصلاح موهایم همراه با مرحوم ابوی به آرایشگاه محقّر اما پر رونق از صفای مرحوم ضیاءبخش می رفتیم.با چهره ی همیشه خندان و صداقتی که در گفتار داشت ایجاد جاذبه می کرد.به دوره ی نوجوانی که رسیدم دیگر نه همراه ابوی که به تنهایی برای اصلاح به آرایشگاه ضیاءبخش می رفتم....و یک روز هم پی بردم که او شاعر نیز هست و در مدح و منقبت معصومین علیهم السلام شعر می سراید.به او گفتم من نیز شعر می گویم .خوشحال شد و قبل از آن که شعرم را بشنود زبان به تحسین و تشویق گشود.شیر شدم و غزل عاشقانه ای را که آن روزها سروده بودم و در مجله ی جوانان امروز چاپ شده بود برایش خواندم.تحسینها کرد و آفرینها گفت و پس از آن به مدت نیم ساعت تشویق و نصیحتم کرد که اگر خیر دو دنیا را می خواهم برای ائمه ی اطهار ع شعر بگویم.آن روز وقتی خواستم خداحافظی کنم و از آرایشگاه احمد آقای ضیاءبخش بیرون بروم دوسه جلد کتاب شعر آیینی تقدیمم کرد.دو جلد گزیده ی شعرهای آیینی به کوشش حسین باقری با عنوان «نغمه سرایان مذهبی» بود و یک جلد از کتاب شعر آیینی مرحوم فراهی.به خانه که رسیدم به مدت دو هفته فقط شعر آیینی می خواندم و تحت تأثیر آن شعرها نخستین شعر آیینی ام را سرودم.دوسه روز بعد از سرودن شعر آیینی ام به آرایشگاه ضیاءبخش عزیز رفتم تا شعرم را برایش بخوانم.جز خودش مردی دیگر هم آن جا حضور داشت که از پوشش ظاهرش معلوم بود مدّاح اهل بیت است.حدسم درست بود.او کسی نبود جز مرحوم نُصِیری.....شعرم را که خواندم هر دو بی اندازه تشویقم کردند و مرحوم نُصِیری دعوتم کرد تا به جلسات شعر مدّاحان اهل بیت هم بروم.جلسات شعر مدّاحان را نرفتم ؛ اما از آن زمان به بعد سرودن شعر در مدح و منقبت آل الله ع هم برکت بخش حیات ادبی ام شد.....و امروز به روح بلند مرحوم ضیاءبخش عزیز درود می فرستم و مطمئن هستم که آن نازنین مرد دریادل آیینه ضمیر که همه ی وجودش را عشق به آل الله معطّر کرده بود پس از رحلت از این سرای جایگاهی رفیع دارد.مرحوم ضیاءبخش عزیز نخستین فرد در زندگی ادبی ام بود که مرا با شعرآیینی آشنا کرد و تشویقهای خالصانه اش باعث شد که با جدیّت در نعت و مدح معصومین ع شعر بسرایم.من به این مهم ایمان دارم که کتاب «جلوه ی اسرار» م که سراسر شعر آیینی است با نفسهای معطر یکی از عاشقان و مدح گویان آل الله به نام «احمد ضیاءبخش» برای همیشه متبرّک شده است.خدایش رحمت کناد.
دانی امشب از چه رو گردید روح افزا نسیم
مژده ی وصل آورد از کوی آن زیبا نسیم
تا مگر گیرد خبر زان نوگل گلزار حسن
مرغ جانم گفتگوها دارد امشب با نسیم
بوی آغوش طراوت بخش آن زیبانگار
تا مشام جان من می آورد تنها نسیم
بلبل خاموش طبعم نغمه ها از سر گرفت
تا وزید از بوستان آشنایی ها نسیم
از برای بردن و آوردن پیغام ما
قاصدی دیگر نباشد در میان الّا نسیم
نامه ی آه مرا می برد نزد او چه کس
روزوشب می بود اگر پیوسته در یک جا نسیم.
بازدید امروز: 478
بازدید دیروز: 45
کل بازدیدها: 825548