گفتمش یارب چرا باید دلم را خون کند
آن که با افسانه هایش خلق را افسون کند
غافل از تفسیر«لااکراه فی الدّین»روزوشب
خلق را تعریف از«والتّین والزّیتون» کند
در دیار ما که یادش رفته کم کم پیشرفت
دردها را هرکه دستش می رسد افزون کند
می زند بر ریشه ی ما تیشه دشمن از درون
رنج ها را گر مضاعف دشمن از بیرون کند
روی منبر حرفهای واعظ بی مایه کرد
آنچه با مغز جوانان باده و افیون کند
هرکه می خواهد شفای دردهای جمع را
از دل و جان پیروی بایست از قانون کند
ناگهان از در در آمد شاعری قهّار و گفت
از چه می پرسی چرا این چون کند آن چون کند؟
کار با عمّامه و قطر شکم افتاده است
خم در این محفل بزرگی ها به افلاطون کند
«خوش عمل» کم شکوه از وضعیت موجود کن
خوف دارم دستگیرت محتسب اکنون کند
جرم محرز چون تو را افساد فی الارض است او
طبق حکم حاکم شرعت به دار از ...کند!
افسوس هست ماتم نان ترس جان هنوز
خوف از فریب و توطئه ی این و آن هنوز
افساد می کنند ستم گستران غرب
بیداد می کنند فرومایگان هنوز
می خواستیم تا که نباشد دریغ هست
از دیو یادبود و ز شیطان نشان هنوز
با فتنه های دائم شیطان اکبر است
نسل بشر به زحمت وآتش به جان هنوز
در ادّعای نظم نوینش یکی نگر
محکم اساس جهل کهن در جهان هنوز
آوخ که از تهاجم فرهنگی اش به دهر
دودی رود به دیده ی هر دودمان هنوز
از آتشی که داده حوالت به باختر
یک واحه شعله زار بود خاوران هنوز
آهسته بگذرید که صیّاد جورکوش
دارد هزار تیر جفا در کمان هنوز
یاران کاروان و شریکان دزد را
از جان و دل دهند برات ضمان هنوز
بر عرش می رود همه روز و شب از جفا
دود فغان و نائره ی الامان هنوز
بنگر یکی شقاوت صهیون دیو خوی
بیداد می کند به فلسطینیان هنوز
بیت المقدّ س است همان قبله ی نخست
در انحصار قوم جهود جبان هنوز
جلّاد دیو سار به امر خدایگان
بیرون ز کام می کشد آنجا زبان هنوز
بنگر یکی به سینه ی سینا که لاله اش
با یاد هر شهید بود خونچکان هنوز
وز دود آه امّت آزاده ی نبی
زنگار بسته آینه ی آسمان هنوز
افٌّ لک ای عنود عرب زاد دین به مزد
کاین قوم را نبهره تویی پاسبان هنوز
ابلیس را هر آینه دستی در آستین
استاده برده وار بر آن آستان هنوز
آب عرب ببردی و خاکش بباختی
مُهری فحول طایفه را بر دهان هنوز
چندین هزار قاتل سوداگر شرف
از هر قبیله ای و ز هر خاندان هنوز
اندیشه می کنندو سپس شیشه می کنند
خون هزار کودک و پیر و جوان هنوز
سیلاب اشک می رود از چشم مرد و زن
دیو ستم نشسته به تخت روان هنوز
از مغز استخوان یتیمان در به در
در غلغل است دیگ ز دد بدتران هنوز
بس جوجگان که خفته به نازند وای ما
آتش زبانه می کشد از آشیان هنوز
پر بسته اند مرغ شباهنگ را و کبک
سر زیر برف برده و دل در گمان هنوز
با وعده تا به کی دل خود سبزمی کنید
جاری است خون سرخ کران تا کران هنوز
گیرم سلاح گرم نباشد به قلوه سنگ
تا فتح قدس رزم دمان می توان هنوز
هر چند کاین سران به پایان رسیده کار
سر خورده اند و بی هنر و ناتوان هنوز
آماده ی نبرد جوانان امّتتند
با غاصبان سنگدل از هر مکان هنوز
از جان خود دریغ ندارند و می دهند
در راه اعتلای بهین آرمان هنوز
ایران در این مسیر جلودار لشکر است
با رهنمود رهبری کاردان هنوز
زان پیر ، آن مراد مهین ، آن درست عزم
دارد به گوش ، زمزمه ی جاودان هنوز
از کربلا به قدس گشایید راه فتح
کاینجاست در قلمرو بی باوران هنوز
تا در حریم مسجد الاقصی بَرَد نماز
ره روز و شام می سپرد کاروان هنوز
بر سرنوشت قوم عرب بی تفاوتند
حکّام لامروّت نامهربان هنوز
با انتفاضه قهر و به صهیون در آشتی
زود است زود خاتمه ی داستان هنوز
گرگ حریص می درد آن برّگان و نیست
سگ را توان رزم به امر شبان هنوز
هشدار کانتقام بزرگی است پیش روی
در غیبت است مهدی صاحب زمان هنوز
اسلام را نکاسته خوش رقصی جهول
آن حشمت و جلالت و آن قدر و شان هنوز
فرصت حرام گشت و شکایت همان که بود
دفتر تمام گشت و حکایت همان هنوز
بی ارزش است منطق گویای«خوش عمل»
تا هست چشم بسته و گوش گران هنوز.
یک چند به کودکی به «استاد» شدیم
نــــزد «نجفی» بـــرای ارشــاد شدیم
او کلت کشیــــد و کشــــت مــا را آخر
خاکش کردیم و بعــــد در خاک شدیم!
افکنده گر چه جان و دلم را به دام ، عشق
روزی هزار مرتبه گویم: سلام ، عشق
از دل بپرس مرتبه ی عاشقی که بود
در محضرش یگانه ی والامقام ، عشق
چون گوهر خزانه ی ارباب معرفت
رخشنده است در نظر خاص و عام ، عشق
آب حیات را که شراب است نام آن
دست از طلب مدار که ریزد به جام ، عشق
زاغ هوس به دام لجن رفت و سر رسید
طاووس چتر گستر زیبا خرام ، عشق
فرزانگی مکن که به سرمایه ی جنون
از عقل هست در صدد انتقام ، عشق
چون شمع می گدازد و خاموش می شود
با اهل راز گر نشود همکلام ، عشق
آن را که هست باده ی جام هوس ، حلال
باشد به زعم پیر طریقت ، حرام عشق
عمری است در مسیر جنون گام می زنم
روشن اگرچه نیست مرا با کدام ، عشق
خوشبخت آن که در غزل زندگانی اش
بوده ست حسن مطلع و حسن ختام ، عشق.
افکنده گر چه جان و دلم را به دام ، عشق
روزی هـــزار مــرتبـه گویم : سلام ، عشق
سری که سروری کائنات با او بود
ز ناسپاسی امّت به روی زانو بود
دلی که مخزن اسرار غیب بود و شهود
شکسته از غم یار شکسته پهلو بود
گل محمّدی گلشن جوانمردی
که داغدیده ی یاس کبود خوشبو بود
فدای آینه ی «هل اتی علی الانسان»
که از برای بشر جاودانه الگو بود
فنا کننده ی باطل که در قلمرو حق
برای خاطر اسلام در تکاپو بود
به روز عدل مجسّم ببین چه آوردند
جماعتی که طلبگارشان ترازو بود
خلافت و فدک از اوی و همسرش شد غصب
که دوره دوره ی دین پوستین وارو بود
علی نبی نه ولی نور چشم جمله رسل
علی خدا نه ولی برترین خداجو بود
علی یگانه ی اعصار در همه دوران
علی تجلّی دادار از فراسو بود
خوشاکسی که چو من وردصبح و ظهر و شبش
هماره زمزمه ی یاعلی و یاهو بود.
ای خوب همیشه باصفا یادم باش
در خلوت خویش با خدا یادم باش
تا چون دل تـــو دلم شـود نورانی
در لیله ی قـــدر با دعا یادم باش.
تـــــا مگــــــر در دل زیبـــــــای تـــــــــو راهی بکنم
دوســـــت دارم کــــه شــــب قـــــدر گناهی بکنم!
سحــــــری تـــــا در میخـــانـــــه روم رقــص کنـان
شــــبِ دل روشـــــن از انـــــــوار پگاهــــــی بکنم
مـــــدد از پیـــــر مغـــــان گیـــــرم و بـــــا نیّت پاک
سجــــده در مصطبــــه بـــــا حـــــال تباهی بکنم
نذر هـــــر بـــــاده کشی بـوسـه ی جــان افروزی
وقف هـــــر مغبچـــــه ای دل بـــــه نگاهــی بکنم
تـــا مگــــر ســــاقـــی محفـــل دهـدم بـاده فزون
تــــــرک انــــــدرز دهِ وســــوســــه کاهــــی بکنم
تــــا که راهــــم بنماید بــــه ســـراپـــرده ی وصل
خـــــدمـــــت گلنفــــس بـــــــاده پنــــــاهی بکنم
چشــــمِ بیــــدارِ دلـــم بـــــاد سپیـــد ار کـه دمی
حــــذر از وســـوســـه ی چشــم سیـــاهی بکنم
تـــــرک همصحبتــــی اهــــــل دلـــم بــــاد حرام
گـــر ســــرِ ســــوزنـــی ، انــدازه ی کاهی بکنم
اختــــر بختِ مـرا جلــــوه چـــو خــورشیــد شود
گــــر نظــــر جـــانـــب رخســاره ی ماهی بکنم
کاشکی دـــدغــه ی زهـد ریـا بگذارد
گذرازکوچه ی دل گاه به گاهی بکنم!
بازدید امروز: 139
بازدید دیروز: 213
کل بازدیدها: 823488