شعله ی آواز
درباره وب
لینک دوستان
برچسبها وب
لینک های مفید
کوثر حسن
تا جرعه نوش کوثر حسن حسن شدم
سرمست نغمه خواندم و بی خویشتن شدم
باد صبا شمیم شرفخانه ی بقیع
آورد و بیقرار چو مرغ چمن شدم
در سایه سار سبزترین سرو باغ عشق
آسودم از ملال و رها از محن شدم
با پرتو شریفترین آفتاب وصل
نوری دگر گرفتم و ظلمت شکن شدم
تا اوج آسمان ولایت گشوده بال
معراج روح کردم و فارغ ز تن شدم
بر شاخسار «واعتصموا» آشیان گرفت
تا مرغ دل رها ز تمنای من شدم
در پرتو عنایت بی چون مجتباست
شیرین سخن اگر که به هر انجمن شدم .
جلوه ی ذات خدا
ای بازتاب جلوه ی ذات خدا حسن
وی آفتاب روشن برج ولا حسن
ممدوح جبرئیل و جگر گوشه ی نبی
محبوب مرتضی گل خیرالنسا حسن
نور رخ تو شمس طریق هدایت است
لعل لب تو چشمه ی آب بقا حسن
خاک رهت که مهر سجود ملائک است
اهل زمین به دیده کند توتیا حسن
تنها نه ای به قاطبه ی انس مقتدا
جنّ و ملک گزیده تو را پیشوا حسن
بعد از علی سفینه ی توحید را تویی
در بحر بیکران ولا ناخدا حسن
در زمزم ولای تو کردیم شست و شو
ای مروه را شکوه و صفا را صفا حسن
صلحت زمینه ساز قیام حسین شد
کافشا نمود توطئه ی خصم را حسن
دانشوران درس جهاد تو بوده اند
شیر اوژنان واقعه ی کربلا حسن
ای سبط اکبری که نظیر تو را ندید
تاریخ در سراسر امّ القری حسن
جمهور ناس را که به قدر تو واقفند
باب المراد هستی و مشکل گشا حسن
ای ریزه خوار خوان عطای علوم تو
خاصان بزم علم شه هل اتی حسن
بیگانه با محمّد و آل محمّد است
با حق نیافت هر که تو را آشنا حسن
ای قهرمان حلم و شکیبایی و خلوص
وی ناسزا شنیده و گفته سزا حسن
بر سر در حدائق جنّت نوشته اند
نیکو حسن ، گزیده حسن ، مجتبی حسن
تسنیم جرعه نوش سبوی صفای توست
وانگاه تشنه کشته ی زهر جفا حسن
تا جایگاه پیکر پاک تو شد بقیع
دارالسّلام آمد و بیت الشّفا حسن
ما را که دل به مهر تو در سینه می تپد
دریاب در گذرگه ایام یا حسن
ایمن از اضطراب قیام قیامتیم
داریم چون تو شافع روز جزا حسن
روزی که «خوش عمل» به حقیقت تو را شناخت
نام تو کرد زیور ذکر و دعا حسن.
تاریخ : یکشنبه 101/1/28 | 11:50 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
گر حمایت های مطلوب ابوطالب نبود
دین اسلام مبین بر دشمنان غالب نبود
گر محمد ص را نبود ارشاد با خلق نکو
امت مرحومه را اندیشه ای جالب نبود
در فضای مکه ی آن روز در بین قریش
جز بنی هاشم کسی توحید را طالب نبود
گر علی ع بعد از محمد ص بود اول پیشوا
خلق سردرگم ز کید عده ای خالب نبود...
تاریخ : پنج شنبه 101/1/25 | 11:18 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
السّلام ای خدیجة الغرّا
مادر با فضیلت زهرا
عصمت آیین تا ابد ممتاز
شهربانوی با وقار حجاز
همسر با وفای پیغمبر
مؤمنین را ز قول او مادر
چون تو زن کمتر آمده به وجود
مظهر صبر و استقامت و جود
بانوی بانوان هر دو سرا
همچو دخت یگانه ات زهرا
بود ورد زبان پیغمبر
نام غرّایت ای زن برتر
همه خوبان عالم امکان
به وجود تو افتخارکنان
باعث استقامت دینی
اولین بانوی مصلّینی
همه اموال خویش بخشیدی
به محمّد که رهبرش دیدی
تا کند صرف در ره اسلام
دین برتر که نیستش ابهام
غیر اسلام در سرای وجود
هیچ دینی نجات بخش نبود
صرف گردید جمله اموالت
در ره دین ، خوشا به احوالت
داد پاداش آن فداکاری
به تو دادار ذوالمنن باری
کوثرت بود بهترین پاداش
آفرین ها بر این چنین پاداش
که از اوّل الی به یوم نشور
در تمام قرون ز تابش نور
خیره چشم جهانیان کرده
مثل آن هیچ کس نیاورده
با حضور تو در سرای رسول
خوش درخشید آفتاب بتول
آفتابی که تا به عرصه ی حشر
می کند نور بر خلایق نشر
داد کوثر تو را چو حیّ قدیر
کرد فرخنده اش ز خیر کثیر
در فضای امامت جاوید
که درخشد دوازده خورشید
تا قیامت که هست یوم نشور
یازده هور از تو دارد نور
هست زان رو زبان ما گویا
اشفعی یا خدیجة الغرّا .
تاریخ : یکشنبه 101/1/21 | 10:54 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
ای کاش از فضای مجازی اثر نبود
این بی پدر مزاحم نسل بشر نبود
ای کاش واتساپ وتلگرام واینستا
چون چاه ویل در ره هر رهگذر نبود
ای کاش فیسبوک زفیس وافاده اش
خاری به چشم مردم صاحب هنرنبود
در وادی مجاز حقیقت گریز نیست
چون ما و ناگزیرتر از ما دگر نبود
مصداق آن رطب خور منع رطب کنم
کز خویش در مقایسه هایم خبر نبود
زیرا که بر فضای مجازی علاقه ام
کمتر نبود از تو ، اگر بیشتر نبود
با معنویّتم همه جا مادیّت است
کز باطلم به نفع حق اصلا حذر نبود
دنیا و آخرت به متاعی فروختم
کز آن مرا نتیجه به غیر از ضرر نبود
در تندباد حادثه های هزار رنگ
افسوس نخل زندگی ام را ثمر نبود
مرگ از دریچه آمده ومی کند نگاه
بر من که هیچ آگهی ام از خطر نبود
باور کنید وارث فردای بدترید
از سرنوشت من چو شما را عبر نبود!
تاریخ : چهارشنبه 101/1/17 | 3:15 عصر | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
(در استقبال از ماه مبارک رمضان)
آمد از راه با سرافرازی
ماه تهذیب و ماه خودسازی
ماه از خویش تا خدا رفتن
تا به سرچشمه ی بقا رفتن
ماه پرواز با دو بال قنوت
از زمین تا صوامع ملکوت
ماه عرفان و عشق ورزیدن
همه جا جلوه ی خدا دیدن
*
مرحبا ، دلکش آمدی ای ماه
لطف کردی ، خوش آمدی ای ماه
آمدی تا شکوفه های دعا
گل کند در تمام ثانیه ها
رمضانا! تو بهترین ماهی
چون که ماه ضیافت اللّهی
رامش روح و راحت جانی
هم از آن رو بهار قرآنی
*
سفره گسترد تا که صاحبِ خوان
از کرم کرد جمله را مهمان
چید در سفره گونه گونه خوراک
چه خوراکی! لذیذ و طاهر و پاک
لقمه ها لقمه های نور و صفا
در طبق هایی از بلور دعا
ای فراخوانده سوی خوان خدا
چه عزیز است میهمان خدا!
میهمانا! ز جان و دل بشتاب
میزبان اوست ، خویش را دریاب
بهتر است از هزار ماه تمام
لیلةالقدر او به ماه صیام
لیلةالقدر را چو درک کنی
هر چه غیر از خداست ترک کنی
***
خوش به حال کسی که سی روزه
همه اندام او بود روزه
چشم وگوش وزبان و بینی ودست
شکم و پا و هر چه دیگر هست
هر که این گونه روزه داری کرد
رو به جنّات رستگاری کرد
خوش عمل هر که بود در رمضان
ترک منکر نمود در رمضان
روزه هایش قبول درگاه است
بهره مند از نعیم این ماه است.
*الهی
در مسیــر روشــــن حـــــق تـــابنـــاکـــــم کن الهی
زنــگ باطل از دلـــــم بــــردار و پــــاکـــــم کن الهی
گر به جای مهـــرورزی کینـــه تـوزی پیشه کردم
بــــر ســــرم آتــــش ببــــاران و هلاکــــم کن الهی
عــــاشقــــی را گــــرلیاقت داشتم در کوی رندان
تـــــا پگاه روز محشـــــر سینـــه چــاکـم کن الهی
آتـــــش عشقــــی اگــــر در دل نســـــازد مبتلایم
پــس گـرفتــــار فــــــراق دردنـــــاکـــــم کن الهی
تا که پـــایــان خوشی باشد مــرا وقتی که مردم
دفـــن از روی محبــت پـــــای تـــــاکــــم کن الهی
خجلت از بــی آبـــرویــــی تـــا گـــریبـــانـــم نگیرد
بـــاد و آتش را بــده فــرمــان و خــاکـم کن الهی
تا گشـایــم بــال و پــر در اوج و نـزدیـک تو آیم
بشکــن این دیوارها ، دور از مغـاکـم کن الهی
تابه فضلت بی نیاز ازخویش و ازبیگانه گردم
نغمه خوان «اغننی عمّن ســواک»م کن الهی.
تاریخ : جمعه 101/1/12 | 11:33 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
هوس زمام دلت را به دست می گیرد
اگر به زخم زبان ، عشق را بیازاری
تو را گذار نیفتد به منزل مقصود
قدم اگر ز قدم ناشمرده برداری.
تاریخ : چهارشنبه 101/1/10 | 7:46 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
عید آمد عید
صبح اول روز فروردین به خود گفتم :
رفت باید آشنایان را یکایک دید
سنت دیرینه را باید بجا آورد
- بی تردید
با چنین قصدی لباس نیمدار خویش پوشیدم
از پی آرایش خود نیز کوشیدم
بعد هم اینسان خروشیدم :
آی ... برخیزید و بشتابید
ای شکم صابون زده از روزهای پیش
همسر و فرزند دوراندیش
رفت باید خانه ی اقوام
خورد باید میوه و شیرینی و آجیل این ایام
چشم در راهند ما را در همین هنگام
پسته های کله قوچی در کنار فندق و بادام
*
ناگهان در را چو بگشودم
صحنه ای دیدم که بر خود سخت لرزیدم
صف کشیده آشنایان را یکایک پشت در دیدم
نوزده تن یا که شاید بیشتر بودند
یک قدم رفتم عقب چیزی نپرسیدم
بر خلاف آن جماعت
نه سلامی گفتم و حتی نه خندیدم
چشمهایم از تعجب گرد شد وانگه پس افتادم
یک وجب شاید کمی هم بیشتر
وا شد دهان من
گویی عزرائیل آمد تا بگیرد نیمه جان من
در تمام طول عمرم آنقدر هرگز نترسیدم
دستهایم شل شد و چون آش وا رفتم
چند گامی پس پسک پا در هوا رفتم
خشکشان زد همسر و فرزند در هشتی
چند جای جامه ام خیس عرق شد ناگهان از خوف
من نفهمیدم در آن هنگام
از کجا پیدا شد آن نشتی!
*
میهمانان حمله آوردند در خانه
یک نفر نه ... دو نفر نه ... ده نفر هم نه
گوییا تعداد آنان بود یک وانت... نه ..یک کشتی
بعد از آن دیگر نمی دانم چه شد لیک آنقدر دانم
در میان سرسرا مشرف به نابودی
شعر می خواندم به آوای حزین در مایه ی دشتی
*
حالیا در صبح پنجم روز فروردین
از اتاق سی . سی . یو دارم براتان شعر می بافم
باز هم در مایه ی دشتی چنین آواز می خوانم :
ای دل ای دل زنده می مانم از این پس یا نمی مانم
من که دکتر نیستم
بیمارم و چیزی نمی دانم
*
پشت یک دیوار نیمه شیشه ای مات
من که یک پایم در اینجا هست و یک پا عالم اموات
سایه هایی چند می بینم
میهمانان منند آنان
آمده ند احوالپرسم گر چه می دانند
خود مرا ساقط ز هستی کرده و از پا در آوردند
***
می شود ناگه دهانم خشک
بخش سی . سی . یو به دور کله ام انگار می چرخد
سوت ممتدی به گوشم می رسد آنگاه
پلکهایم می شود سنگین
صبح پنجم روز فروردین!
تاریخ : جمعه 101/1/5 | 10:27 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
بهشت روی زمین آن که گفت کاشان است
درست گفت و کلامش قرین برهان است
یکی ز روی مزاحش لقب دهد «ربذه»
یکی ز راه خطا گویدش چو زندان است
بزعم من نه درست است حرف این ونه آن
که این دیار ، محبت سرای جانان است
هزار حسن در آن است تا ابد بر جا
که پیش چشم خرد آشکار و پنهان است
به تپه های سیلکش نگر که در تاریخ
نوشته اند نخستین مقرّ انسان است
اگر به سال حسابش کنید پنج هزار
نشان قدمت «کاش» و تمدّن آن است
به فین کوچک و حمام باغشاه نگر
که قتلگاه یکی مرد پاکدامان است
به عهد ناصر قاجار صدراعظم بود
هزاوه مولدش و خاستگاه تهران است
یلی که شهرت او بوده است امیرکبیر
و نام کوچک او میرزا تقی خان است
بسا شهید به خون خفته دارداین اقلیم
که درمصیبتشان مرد و زن پریشان است
بهار خاطره هاشان در این دیار شریف
به دشت و دامن وکوی و گذر گل افشان است
به هر دلی که به هر سینه می تپد این جا
به یمن دولت قرآن صفای ایمان است
مطیع امر خدا و رسول و صاحب امر
اثرگذار در آنها نه مکر شیطان است
بسا هنر که از این شهر عرضه شدبه جهان
که هریک آینه ای بازتاب رجحان است
لقب گرفته از آن پایتخت شعر و ادب
که شاعران سخن گسترش فراوان است
فروغ فلسفه و حکمت و ریاضیات
که هریک آیتی از کردگار سبحان است
اگر به دیده ی تحقیق بنگری بینی
که در جبین چنین کشتی ای نمایان است
چه رنجها و بلاها که در گذار زمان
نصیب مادر پیر هماره فرحان است
اگرچه خنده به لب دارد از دلش پرسید
که همچو کوره ی آهنگران گدازان است
به رنجنامه ی او گر نظر کنی بینی
که در عذاب از انواع رنج و حرمان است
چه داغها که به دل دارد از پیاده نظام
چه رنجها که بر او وارد از سواران است
اگر ز فتنه ی نایب حسین جان فرسود
ولیک مفتخر از زاد و رود آن خان است
نوادگان یکی راهزن چو او شده اند
مفاخری و از این کار عقل حیران است
سرآمد همه در علم و نابسامان کار
بسا که از مدد سعی شان به سامان است
بیا به قمصر و بنگر که درّه درّه ی آن
به گشت و پوی و تماشا چو باغ رضوان است
کنار قمصر زیباست گلفشان قهرود
که دلفروز از آن قریه ی قزاآن است
همین نه قمصر و قهرود بل نیاسر نیز
چو برزکش به نظر بیکران گلستان است
بیا به مشهد قالی که اردهالش نیز
به صفحه صفحه ی تاریخ نام وعنوان است
شهید خفته در این کربلای ثانی را
که خاکبوس درش آفتاب تابان است
طواف از دل و جان کن ضریح نورانی
همان که قبلگه از بهر دردمندان است
در این دیار طبیبی بود که زانفاسش
به هر چه درد چوعیسی مسیح درمان است
امامزاده علیّ محمد باقر
که سیّدالشهدایش نیای فرزان است
به نفس خویش مسلط اگر نه بر دشمن
از آن در اول نامش نوشته سلطان است
امامزاده ی دیگر بود هلال علی
که مرقد ملکوتیش شهر آران است
امامزاده ندیده ست کس به قدمت او
که بارگاه رفیعش به خاک ایران است
بیا کویر «مرنجاب» را به کاشان بین
که با شکوه ترین واحه در بیابان است
به «چاله سُمبک» آن هندوانه ی دیمی
به فصل سیف بهین دسترنج دهقان است
هر آن که جرعه ای از آب آن به جان نوشد
دگر نیاز نه او را به آب حیوان است
خوشم که زادگهم «پشت مشهد» کاشان
محله ای است که چون مهر نورافشان است
در این محله «کُلنگه» ست کوی خوشنامی
که لنگه اش نه به کاشان نه در صفاهان است
صفا در آن همه جا موج می زند زان رو
به هر زمانه و عهدی بری ز بحران است
محله ای که در آن نامور به ورزش و علم
بسا کسند که تاریخشان ثناخوان است
یکی به کسوت ورزش چو پوریای ولی
یکی به جامه ی حکمت بدیل لقمان است
یکی به زهد و به اخلاص تالی بوذر
یکی به معرفت و صدق عِدل سلمان است
در این دیار هر آن کو برای کسب معاش
تلاش کرد ز جان پای بند وجدان است
گرفتم آن که سرش رفت هست بر قولش
اگر شکسته دل اما درست پیمان است
چو اهل زهد بود مرعی حرام و حلال
که از عقوبت کار خطا هراسان است
خوش اعتقاد چنان کز کبائرش پرهیز
ز رویکرد لُمم نیز بس پشیمان است
ز پرتو ادب و دانش و خردورزی
به نزد او همه ی مشکلات آسان است
خوشا کسی که چو من «خوش عمل» به کاشانشهر
شده ست زاده و در خیل شهروندان است.
تاریخ : چهارشنبه 101/1/3 | 9:55 صبح | نویسنده : عباس خوش عمل کاشانی | نظر
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب
بازدید امروز: 153
بازدید دیروز: 209
کل بازدیدها: 819343